زندگی از نگاه من

جایی واسه چیزایی که تو هیچ جا نیست!!

زندگی از نگاه من

جایی واسه چیزایی که تو هیچ جا نیست!!

ماجراهای مثلث برمودا چقدر واقعی است؟


ماجراهای مثلث برمودا چقدر واقعی است؟

0 «مثلث برمودا» نام سرزمینی اعجاب‌انگیز است که برای سال‌هاخبرهایش با ترس، تعجب وشگفتی همراه بوده‌است. سرزمین گم‌شدگانی که هیچ اثری از آن‌ها پیدا نمی‌شد. هواپیمایی که درحال عبور از آسمان این سرزمین است، ناگهان در دوردست‌ها، ابرهایی تیره با رنگ‌هایی عجیب و غریب و چراغ‌هایی در دل آن، در همان لحظه، تمام دگمه‌ها و درجه‌ها و دستگاه‌های الکتریکی از کار می افتند، قطب‌نما، سرگردان می‌چرخد و به‌وضوح (در مقایسه با موقعیت خورشید) جهت دیگری را نشان می‌دهد… از این‌جا به بعد را دیگر نمی‌دانیم چون ارتباط بی‌سیم با هواپیما قطع می‌شود و نامی دیگر به فهرست هواپیماهای گم‌شده در این سرزمین، اضافه می‌شود. کشتی‌هایی که در طوفان برای همیشه ناپدید می‌شدند و مسافرانی که هیچگاه باز نمی‌گشتند. اتفاقی که نزدیک یک‌دهه است که دیگر نیافتاده‌است.
گروهی، اتفاقات این سرزمین را به ارواح نسبت می‌دادند، گروهی آن‌را به موجوداتی که زیر اقیانوس زندگی می کنند و گروهی هم اتفاقات عجیب و غریب این ناحیه را به موجودات فضایی نسبت می‌دهند.
شاید بتوان گفت که اوج اتفاقات و ماجراهای مثلث برمودا، در دهه 1960 بود؛ در اوج جنگ سرد . البته در سرزمینی مثلثی شکل که یک ضلع آن را ایالات متحده و ضلع دیگرش را یکی از مهم‌ترین شرکای اتحاد شوروی، یعنی کوبا تشکیل می‌دهند و ضلع سومش هم یکی از توفان‌خیزترین مناطق اقیانوس اتلس است، چنین اتفاقاتی بعید به‌نظر نخواهد رسید.
در این مقاله می‌خواهیم نگاهی اجمالی و گذرا داشته باشیم بر شایعاتی که پیرامون «خطرناک‌ترین و مرموز‌ترین» بخش جهان وجود دارد و ببینیم چرا این افسانه پدید آمده است.

«مثلث برمودا» که به آن «مثلث شیطانی» هم می‌گویند، منطقه‌ای در بخش غربی شمال اقیانوس اتلس است که گفته می‌شود تعدادی هواپیما و کشتی به طرزی مرموز و اسرار‌آمیز در این منطقه ناپدید شده‌اند. بعضی بر این باورند که نحوه ناپدید شدن این هواپیماها و کشتی‌ها به گونه‌ای بوده است که نمی‌توان آن را به خطاهای انسانی، عیب و نقص تجهیزات، دزدی دریایی، بلاها و فاجعه‌های طبیعی، توطئه‌چینی یا… نسبت داد. بعضی از مردم می‌گویند برمودا منطقه عجیبی است که در آن قانون‌های طبیعت شکل دیگری دارد و قانون‌های فیزیکی که دانشمندان آنها را اعمال می‌کنند در آنجا صادق نیست و دیگر اعتبار ندارد، بلکه در آنجا قواعد دیگری در کار است که هنوز بشر آنها را نشناخته است. بعضی هم می‌گویند ابرقدرت‌ها در این منطقه پایگاه نظامی فوق‌سری دارند و نمی‌خواهند کسی از سر کنجکاوی، خبرچینی یا جاسوسی به آنجا برود. حتی بعضی پا را از اینها هم فراتر می‌گذارند و مدعی هستند موجودات فرازمینی که از کهکشان‌ها و سیاره‌های دیگر به زمین آمده‌اند، پایگاهی در مثلث برمودا دارند و از آنجا بر کل جهان مدیریت می‌کنند و چون نمی‌خواهند کسی از اسرار آنها سردرآورد، فضول‌ها را به چنین سرنوشت وحشت‌آوری دچار می‌کنند! در مورد موقعیت مکانی برمودا باید گفت که مثلث برمودا، مثلثی فرضی در اقیانوس اتلس است که تنگه فلوریدا، جزیره پورتوریکو و جزیره برمودا، سه راس آن را تشکیل می‌دهند. البته لازم به ذکر است که این تعریف از مثلث برمودا تنها یکی از بسیار تعریف‌های مثلث برموداست و هرکدام از نویسندگان بر حسب سلیقه خود این منطقه را بزرگ‌تر یا کوچک‌تر از آنچه در این جا توصیف کردیم، معرفی کرده‌اند. در عین حال یک نکته در این میان اهمیت بسیار دارد و آن هم توجه به این نکته است که هرچند کل مثلث برمودا منطقه‌ای عجیب و خوف‌آور معرفی شده است که در آن اتفاق‌های ناخواسته روی می‌دهد اما تمرکز این اتفاق‌ها در همه‌جای مثلث هم یکسان نیست و در ضلع جنوبی این مثلث، یعنی خطی که فلوریدا را به پورتوریکو وصل می‌کند و حوالی باهاما، اتفاق‌های بیشتری روی داده‌است.

برمودا خبرساز می‌شود
رد اولین ادعاهای مربوط به ناپدید شدن غیرطبیعی شناورها و هواپیما در برمودا را باید در 16 سپتامبر 1950 در آسوشیتدپرس گرفت. در آن روز خبرنگاری به نام جونز مدعی شد این ناپدید شدن‌ها غیرطبیعی است (در نظر داشته باشید که مشهورترین اتفاق در مورد پدیده‌های غیرطبیعی مثلث برمودا، پرواز شماره 19 است که پنج دسامبر 1945 روی داد). دو سال بعد هم مجله «fate» مقاله کوتاهی به قلم «جورج سند» منتشر کرد با عنوان «دریایی شگفت‌انگیز در همسایگی ما». موضوع این مقاله بررسی ناپدید شدن چند هواپیما و کشتی از جمله پرواز شماره 19 بود. «پرواز 19» اسکادرانی بود که از پنج هواپیمای بمب‌افکن نیروی دریایی تشکیل می‌شد و به یک ماموریت آموزشی می‌رفت. در همین مقاله بود که «سند» موضوع وجود منطقه‌ای مثلثی‌شکل و مرموز را برای اولین بار مطرح ساخت و مدعی شد که حوادثی را که در این مثلث روی می‌دهد نمی‌توان با پدیده‌های شناخته شده عادی تشریح کرد. بدین ترتیب افسانه «مثلث برمودا» شکل گرفت.چیزی که بر این حدس و گمان‌ها افزود آن بود که پایگاه برای نجات جان اسکادران گمشده، یک فروند هواپیمای مارینر با نه نفر سرنشین به جست‌وجوی آنها فرستاد اما این هواپیما هم ناپدید شد. بعدها خدمه یک نفتکش مدعی شدند هنگام خروج از ساحل فلوریدا انفجاری را در همان زمانی که هواپیمای گشتی می‌بایست در آن منطقه باشد‌، مشاهده کرده‌اند. هرچند در اصل و اساس این ماجرا هیچ شک و تردیدی نیست اما برخی از جزئیاتی که برای حل معما ضروری است، در دست نیست. هوا ابتدا آرام بود اما کم‌کم و در زمان پایان حادثه توفانی شد. در گزارش پایگاه هوایی و اسناد مکتوب مکالمه بین تیلور و دیگر خلبانان پرواز19 نیز از مشکل قطب‌نما یا موارد دیگر نشانی دیده نمی‌شود.
در آوریل 1962، مجله «American Legion» برای بررسی غیرطبیعی بودن این منطقه، صرفا به بزرگ‌نمایی پرواز 19 پرداخت. نویسنده در آن مقاله گفته بود که خلبان به سرپرست پرواز می‌گوید: «ما به منطقه‌ای می‌رویم که آبش سفیده، مثل اینکه هیچ چیز درست کار نمی‌کنه و ما نمی‌دونیم کجاییم. آب سبزه، سفید نیست». مقاله جورج سند اولین مقاله‌ای بود که مدعی شد عواملی غیرطبیعی باعث حادثه پرواز 19 شده‌اند. در فوریه 1964 نشریه «Argosy» مقاله‌ای به قلم «وینست گادیس» منتشر کرد. «مثلث مرگبار برمودا» عنوان مقاله گادیس بود. وی در آن مقاله گفت: «پرواز 19 و دیگر موارد ناپدید شدن هواپیما و شناورها، بخشی از یک رشته اتفاق‌های عجیب و شگفت‌انگیز در این منطقه است». گادیس سال بعد به شاخ و برگ‌های این مقاله افزود و آن را به صورت کتابی با نام «افق‌های ناپیدا» منتشر کرد. البته سال‌های بعد هم نویسندگان بسیاری پیدا شدند که کتاب‌هایی منتشر کردند و هرچند گزارش‌ها و مصاحبه‌های او را در کتاب‌های خود داشتند اما بیشتر این کتاب‌ها شبیه همین کتاب گادیس بودند. ازجمله این کتاب‌ها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: «فراموش‌شدگان» اثر جان دالاس اسپنسر (1969)، «مثلث برمودا» اثر چارلز برلیتز (1974)، «مثلث شیطان» اثر ریچارد وینر (1974) . در همه این کتاب‌ها هم این‌گونه استدلال می‌کردند که عوامل غیرطبیعی باعث این رویدادها شده‌اند.

کارآگاه وارد می‌شود
«لارنس دیوید کوشچه» را به راستی باید یک قهرمان محسوب کرد. در زمانی که همه بر غیرطبیعی بودن رویدادهای مثلث برمودا تاکید داشتند، وی یک تنه ادعا کرد که هیچ چیز در مثلث برمودا غیرطبیعی نیست. کوشچه که یک محقق دانشگاه ایالت آریزونا بود که در سال 1975 کتابی نوشت با عنوان «راز مثلث اسرار برملا شد». وی در این کتاب تاکید کرد بسیاری از ادعاهایی که گادیس و نویسندگان پس از وی مطرح کرده‌اند مشکوک، اثبات‌نشده و در بسیاری موارد اغراق‌شده است. با پژوهش‌های کوشچه مشخص شد که ادعاهای برلیتز دقیق نیست و با گفته‌های شاهدان عینی- کسانی که خود در اصل ماجرا حاضر بودند و دیگر کسانی که از ماجرا باخبر بودند- مغایرت‌ها و ناهمخوانی‌های بسیاری دارد؛ برای مثال کوشچه در کتاب خود، مواردی را ذکر می‌کند که در گزارش‌های اثبات‌کننده غیرطبیعی بودن حوادث مثلث برمودا، کاملا اشتباه است. یکی از این موارد، ناپدید شدن «دونالد کراوهارت»- جهانگرد قایق‌سواری- است که برلیتز مدعی شد از رازهای مثلث برموداست، در حالی که شواهد آشکارا خلاف آن را نشان می‌دهد؛ مثال دیگر از این هم جالب‌تر است. برلیتز در کتاب خود مدعی شده بود که یک لنج حمل سنگ معدن سه روز پس از خروج از بندری در اقیانوس «اتلس» گم شد و دیگر هیچ‌گاه اثری از آن به دست نیامد. این در حالی است که این لنج سه روز پس از خروج از بندری به همین نام در اقیانوس «آرام» گم شده بود. علاوه بر این، کوشچه تأکید می‌کند درصد زیادی از حوادثی که برای اثبات رازآمیز بودن مثلث برمودا بیان می‌شود، در حقیقت بیرون از منطقه روی داده است. روش کار کوشچه هم بسیار ساده بود. وی روزنامه‌های مربوط به تاریخ حادثه‌های خاص را بررسی می‌کرد و به دنبال خبرهایی بود که احتمالا به حادثه مثلث برمودا ربط دارد؛ برای مثال در بسیاری از موارد، در روز گم شدن یک قایق آب و هوای منطقه توفانی بوده و گم‌شدن قایق در چنین روزی را نمی‌توان حادثه‌ای فراطبیعی قلمداد کرد. این در حالی است که بد بودن وضعیت آب و هوا یا توفانی بودن این مناطق هیچ‌گاه در گزارش‌های اثبات‌کننده برمودای خوف‌آور ذکر نمی‌شود.
خلاصه آنکه کوشچه دلایل بسیاری ذکر می‌کند و از اساس مرموز بودن مثلث برمودا را منکر می‌شود. عمده‌ترین دلایل وی اینها هستند:
تعداد کشتی‌ها و هواپیماهایی که در این منطقه گم شده‌اند، از متوسط حوادث در دیگر مناطق جهان چندان بیشتر نیست.
در منطقه‌ای که بارها توفان‌های استوایی در آن روی می‌دهد، گم شدن تعدادی هواپیما و کشتی، نه می‌تواند بیش از اندازه تلقی شود و نه چندان مرموز است؛ این در حالی است که برلیتز و دیگر نویسندگان، چنین توفان‌هایی را در کتاب‌های خود ذکر نکرده بودند.
بعضی از پژوهشگران کم‌دقت هم باعث شده‌اند که در گزارش‌های مربوط به مثلث برمودا، درباره تعداد این حوادث اغراق شود؛ برای مثال بارها گزارش شده است که قایقی گم شده است اما پس از بازگشت قایق، خبری در مورد بازگشت آن منتشر نشده است.
* در برخی موارد، خبر ناپدید شدن هواپیما اصلا صحت نداشت. در سال 1937 شایعه شد که یک فروند هواپیما در ساحل ویتونای فلوریدا سقوط کرد. طبق این خبر، حادثه در مقابل چشم صدها شاهد عینی رخ داده است اما وقتی که روزنامه‌های آن تاریخ را ورق می‌زنیم، هیچ خبری نمی‌بینیم.
دیگران چه می‌گویند؟
در سال 1992 شبکه چهار تلویزیون انگلیسی برنامه‌ای تهیه کرد با عنوان «مثلث برمودا». تهیه‌کننده فیلم، «جان سیمسونز» از شرکت «جئوفیلمز» بود. آنها برای تهیه فیلم خود از شرکت بیمه «لویدز» لندن، پرسیدند آیا تعداد کشتی‌هایی که در منطقه برمودا غرق شده‌اند، بیش از دیگر مناطق است. شرکت لویدز تاکید کرد تعداد کشتی‌هایی که در این منطقه غرق شده‌اند نسبت به دیگر مناطق چندان بیشتر نیست. به خاطر داشته باشید اگر در منطقه‌ای حوادث غیرطبیعی (مانند جنگ) روی دهد، شرکت لویدز کشتی‌هایی را که از آن منطقه عبور می‌کنند، یا بیمه نمی‌کند یا مبلغ بیمه را به شدت افزایش می‌دهد.
آمار گارد ساحلی ایالات متحده هم نظر بیمه لویدز را تایید می‌کند. به عقیده گارد ساحلی ایالات متحده، با توجه به تعداد بسیار زیاد کشتی‌ها و هواپیماهایی که مرتب از این منطقه عبور می‌کنند، تعداد هواپیماها و کشتی‌های ناپدید شده کم محسوب می‌شود.
گارد ساحلی حوادثی را که در برمودا روی می‌دهد، به شدت زیرنظر دارد اما بسیاری از گزارش‌هایی که نویسندگان درباره حوادث مثلث برمودا می‌نویسند، آشکارا با اسناد و مدارک گارد ساحلی مغایرت دارد. برای مثال در سال 1972 یک کشتی نفتکش به نام “Fogg” آتش گرفت و در خلیج مکزیک به اعماق دریا فرو رفت. گارد ساحلی از بقایای این کشتی عکس گرفت و اجساد بسیاری را از آب بیرون آورد. این در حالی است که یکی از نویسندگان مدعی شد اجساد همه خدمه کشتی ناپدید شده است و فقط کاپیتان را پشت میزش در کابین در حالی پیدا کرده‌اند که وی یک فنجان در دست داشت و مشغول صرف قهوه بود! گذشته از این برخی از مخالفان استدلال جالبی دارند. آنها می‌گویند خشکی‌های زیادی در مثلث برموداست؛ مثل بخش‌هایی از پورتوریکو، باهاما و خود جزیره برمودا. تاکنون هیچ دلیل و مدرکی برای وقوع حوادث غیرطبیعی در این خشکی‌ها گزارش نشده است. شهر «فری پورت» در درون این مثلث شوم قرار دارد که یکی از بندرگاه‌های بسیار مهم است و در فرودگاه این شهر سالانه 50 هزار پرواز صورت می‌گیرد. هر ساله میلیون‌ها گردشگر و جهانگرد از این منطقه دیدار می‌کنند اما تاکنون هیچ یک از این جهانگردان گزارشی از وقوع حوادث غیرطبیعی ارائه نکرده‌اند.

بدل‌های مثلث برمودا مثلث برمودا
مثلث برمودا بسیار عجیب و ناشناخته است و همیشه توجه افراد زیادی را از سرتاسر جهان به خود مشغول داشته است. به همین دلیل هم مثل همه چیزهای عجیب یا جذاب دیگر همزاد یا خواهرخوانده دارد. خواهرخوانده «مثلث برمودا»، «دریای شیطان» و «مثلث اژدها» در دریای فیلیپین است و مشهور است که به‌یکباره شناورها و خدمه را می‌بلعد. در آنجا افسانه‌هایی بر سر زبان‌هاست که می‌گویند این منطقه از آن سلسله‌های پادشاهی گمشده‌ای است که هم‌اکنون در زیر دریا ساکنند. افسانه دیگری نیز در مورد مثلث اژدها گفته می‌شود و آن اینکه اژدهایی مخوف و غول‌پیکر در اعماق آب‌های این منطقه زندگی می‌کند و هرگاه که گرسنه می‌شود، خدمه کشتی‌ها را می‌بلعد یا چنان بزرگ است که هر وقت حرکت می‌کند، امواج بسیار بزرگی پدید می‌آید که کشتی‌ها را به کام خود می‌کشد. به هر حال این روایت هم از عنصرهایی برای تبدیل شدن به یک قصه خوفناک و پرکشش استفاده می‌کنند. دولت ژاپن در سال 1950، این منطقه را منطقه خطرناک معرفی کرد و به ماهیگیران توصیه کرد دیگر به این منطقه سفر نکنند. اما اوج داستان: در سال 1952 شناوری تحقیقاتی از جانب دولت ژاپن برای بررسی ابهام‌های موجود در مورد دریای شیطان به این منطقه اعزام شد که هیچگاه بازنگشت و همه 22سرنشین آن برای همیشه مفقود شدند و هیچ‌گاه رد و نشانی از این شناور به دست نیامد.

15 افـسانه‌ شـبه‌عـلمی


15 افـسانه‌ شـبه‌عـلمی

 قصه‌های عامیانه زیادی هستند که با مشاهدات علمی پژوهشگران هم‌خوان نیستند، اما عجیب است که مردم این افسانه‌های علمی را به عنوان «حقایق علمی» پذیرفته‌اند و مدام تکرار می‌کنند. هرچند سال‌هاست که دانشمندان و روزنامه‌نگاران علم مشغول تذکر دادن نادرستی خیلی از آنها هستند، اما گویی که هیچ‌وقت قرار نیست مردم پی به اشتباه خود ببرند. این موضوع البته فقط مختص مردم ایران نیست و مردم بیشتر کشورهای بزرگ و پرجمعیت دیگر جهان نیز، اعتقاد راسخی به بسیاری از این خرافه‌های شبه‌علمی دارند. برخی از این افسانه‌های شبه‌علمی حاصل کج‌فهمی و بدفهمی موضوعات علمی هستند. شاید هم رواج این اعتقادات نادرست نشان‌ از تنبلی فکری مردمی باشد که تصور می‌کنند هرکاری گذشتگان کرده‌اند، حتما خوب و مفید بوده و هر فکری که از قدیم مانده، لابد بهتر جواب می‌دهد. خیلی‌ها هم تصور می‌کنند علم یعنی حفظ اطلاعات عمومی و انباشتن دانش، در حالی که این اطلاعات و دانش، در حقیقت محصول علم هستند، نه خود علم. علم روشی است مبتنی بر تفکر انتقادی که با روندی پویا، مدام در پی بازنویسی و تصحیح اطلاعات قدیم است. با چنین نگاهی، هرگز نمی‌توان به اعتبار اینکه اندیشه‌ای از قدیم وجود داشته یا خیلی‌ها به آن باور دارند، آن را پذیرفت. برخی از این افسانه‌های شبه‌علمی پیش از این در صفحه فست‌فود علمی و سایت دانستنیها آشنا شده‌بودید، حالا همه آنها را به صورت یک پرونده ضدشبه‌علمی به شما تقدیم می‌کنیم.

 

1شکستن بند انگشتان باعث آرتریت می‌شود
منطقی به نظر می‌رسد شکستن بندهای انگشت و حتی مفاصل دیگر در افرادی که به این کار عادت کرده‌اند، عاقبت باعث بروز درد مفاصل و استئوآرتریت می‌شود که عبارت است از زوال‌ دردناک سطح مفاصل. اما با کمال تعجب، هیچ‌کدام از مطالعات انجام شده ارتباطی میان ابتلا به آرتریت و شکستن مفاصل نشان نداده‌اند. در سال ۱۹۹۸، دانلد آنگر (Donald Unger) مقاله‌ای پژوهشی منتشر کرد و در آن ادعا کرد؛ طی ۶۰ سال تنها به شکستن مفاصل انگشتان دست چپش پرداخته، ولی هرگز مفاصل دست راستش را نشکسته است. نتیجه جالب این پژوهش این بود که هیچ تفاوتی میان دو دست او وجود نداشت. آگر در سال ۲۰۰۹ به خاطر این پژوهش ارزشمند، جایزه ایگ‌نوبل (نوبل احمق‌ها) را در رشته پزشکی دریافت کرد.
مایع مفصلی (Synovial) ماده‌ای است که به عنوان روان‌کننده و عامل کاهش‌دهنده اصطکاک میان سطوح مفصلی، مانند بندهای انگشت، آرنج، زانو و مفاصل لگن عمل می‌کند. با کشیده‌شدن مفاصل و جداشدن پوشش مفصل، کاهش فشار در پوشش مفصل باعث آزاد شدن گاز (چیزی شبیه آزاد شدن گاز نوشابه، اما در مقیاس کوچک‌تر) می‌شود و حبابی از گاز برای پرکردن فضای خالی‌شده ایجاد می‌شود. فشار مجدد روی مفصل که باعث صدای بلند ترق می‌شود، در حقیقت حباب گاز را می‌شکند و پوشش مفصل را به اندازه طبیعی‌اش بازمی‌گرداند. اگر شکستن مفصل‌ها با درد همراه باشد، نشانگر آسیب‌دیدگی مفاصل است و باید به پزشک مراجعه کنید (گرچه این آسیب‌دیدگی احتمالا به خاطر عوامل دیگری به جز شکستن مفاصل رخ داده است). مفاصل گاهی اوقات بدون شکسته‌شدن هم صدا می‌دهند. این صدا که با حرکت‌دادن مفاصل شنیده می‌شود، ناشی از تاندون‌هایی است که طی مدت طولانی قدرت اولیه خود را از دست داده‌اند و مفصل را ول‌کرده‌اند.

 

2نیمه دیگر ماه تاریک است
احتمالاً شما هم می‌دانید مقصر اصلی در این شایعه، گروه موسیقی پینک‌فلوید و آلبوم «The Dark Side of the Moon» هستند. از دید ما زمینی‌ها، حدود ۵۹ درصد سطح ماه قابل مشاهده است (هرچند تمام این مقدار همزمان قابل دیدن نیست) و ۴۱ درصد باقی‌مانده هرگز در برابر دید ما قرار نمی‌گیرد. خیلی از مردم فکر می‌کنند این ۴۱ درصد در تاریکی منجمدکننده‌ای فرورفته و هرگز رنگ خورشید را نخواهد دید که این تفکر اشتباه است.
اینکه همیشه یک سمت ماه به سمت زمین است، به دلیل اثر کشند گرانشی (جزر و مد) زمین بر ماه است. ماه چند میلیارد سال پیش طوری حرکت وضعی داشته که زوایای مختلف‌اش از زمین قابل مشاهده بود، اما اثر گرانش زمین این حرکت را به مرور طوری کند کرد که دور گردش وضعی ماه و گردش مداری ماه به گرد زمین دوره یکسانی پیدا کردند و به این ترتیب همیشه یک سمت ماه روبه‌روی زمین قرار گرفت. به این ترتیب یک سمت ماه همیشه از چشم زمین پنهان است، اما از چشم خورشید نه.  به جز زمانی که ماه‌گرفتگی رخ می‌دهد، همیشه نیمی از ماه روشن است و حدس بزنید در زمان‌هایی که همه یا قسمتی از ماه از سطح زمین تاریک دیده می‌شود، قسمت روشن ماه کجای آن است؟ درست حدس زدید، درست در آن سوی ماه. در حقیقت بهتر است به جای عبارت «نیمه تاریک ماه» از عبارت درست‌تر «نیمه دورتر ماه» صحبت کنیم.

 

3ماه کامل روی رفتار تأثیر می‌گذارد
افسانه قدیمی‌ای میان خیلی از اقوام جهان رواج دارد که می‌گوید رفتار آدم‌های سالخورده یا افرادی که ناتوانی ذهنی دارند، یا افرادی که دچار مشکلات روحی و روانی هستند (یا طبق افسانه‌ها، گرگ‌نماها یا خون‌آشام‌ها) در شب‌هایی که ماه کامل می‌شود، تغییر می‌کند. به علاوه ایرانی‌ها عقیده دارند ماه کامل باعث بروز تب و ناراحتی و بی‌قراری و بیماری و رم‌کردن حیوانات می‌شود. این افسانه با علت‌های مختلفی مرتبط دانسته شده است، مثل این عقیده که جاذبه ماه کامل باعث به هم خوردن جریان آب در مغز افراد ناراحت و بیمار می‌شود. خیلی‌ها تصور می‌کنند جرائم و جنایت‌های خشن در شب‌هایی که ماه کامل است؛ رخ می‌دهد و حتی ایستگاه‌های پلیس در برخی کشورهایی که سابقه خرافی بیشتری دارند (مثل انگلیس) در شب‌هایی که ماه کامل است، به حالت نیمه‌آماده باش درمی‌آیند تا بتوانند با تصادف‌ها و جنایت‌های این شب‌ها مقابله کنند. البته این موضوع تاکنون بارها مورد بررسی قرار گرفته و ارتباطی میان ماه کامل و بروز رفتارهای جنون‌آمیز مشاهده نشده است. به علاوه سازوکار و علتی منطقی برای چنین ارتباطی نیز کشف نشده است. از میان صدها پژوهش انجام شده، تنها برخی از آنها رابطه‌ای میان افزایش جرم و جنایت در برخی شب‌های ماه کامل نشان دادند، اما بررسی‌های دوباره همین پژوهش‌ها نیز مشخص کرد، عامل اصلی افزایش جنایت در شب‌های ماه کامل، خود ماه نبوده، بلکه تلاقی این شب‌ها با شب‌های تعطیلات بوده است. بنابراین نگران شب‌هایی که ماه کامل است نباشید، البته مگر اینکه خودتان یک گرگ‌نمای واقعی باشید!

 

 

 

4وقتی جسمی به سرعت نور برسد، به انرژی تبدیل می‌شود
این مورد، یکی از باورهای بی‌پایه‌ای است که خدا می‌داند توسط کدام معلم یا مروج کم‌اطلاعی به ذهن خیلی از مردم تزریق شده و به خاطر کم‌دانشی بیشتر افراد، جای خودش را به صورت یک باور شبه‌علمی میان مردم باز کرده است. ترکیبی از فهم نادرست هم‌ارزی جرم و انرژی که معمولاً در قابل معادله E=mc2 بیان می‌شود و یکی دیگر از تبعات نسبیت خاص، یعنی افزایش جرم بر اثر افزایش سرعت، باعث شده خیلی‌ها تصور کنند نسبیت خاص می‌گوید زمانی که چیزی به سرعت نور برسد، به انرژی تبدیل می‌شود. در حقیقت چیزی که نسبیت عام درباره حرکت ماده با سرعت نزدیک به سرعت نور می‌گوید؛ این است که هیچ چیز دارای جرمی، نمی‌تواند به سرعت نور برسد، چون با نزدیک‌شدن به سرعت نور، جرم به سمت بی‌نهایت میل می‌کند و نیروی لازم برای شتاب‌دادن به جسمی که جرمی نزدیک به بی‌نهایت دارد، نزدیک به بی‌نهایت است. بنابراین چون نیروی بی‌نهایت برای چنین شتابی در دسترس نیست، در عمل ذرات ماده که جرمی بزرگ‌تر از صفر دارند، محکوم به حرکت با سرعتی کم‌تر از سرعت نور هستند. در عوض ذراتی که جرم‌شان صفر است (از جمله فوتون) با سرعت نور حرکت می‌کنند. همان‌طور که دیدید، هیچ خبری از تبدیل ماده به انرژی یا برعکس در سرعت‌های نزدیک به سرعت نور وجود ندارد.

 

 

 

5ویروس‌ها زنده نیستند
شاید نتوان باور به زنده‌نبودن ویروس‌ها را یک باور شبه‌علمی نامید، چون نه تنها چنین عبارتی در کتاب‌های درسی مختلف آمده، بلکه تقریباً همه معلم‌های زیست‌شناسی دلایلی برای زنده نبودن ویروس‌ها دارند، از این قبیل که ویروس‌ها وابسته به جانداران دیگر هستند و بدون سلول‌های موجودات زنده دیگر قادر به تولید مثل نیستند. اما با وجود عمیق‌بودن چنین باوری، شاید وقت آن رسیده باشد که درباره آن تجدید نظر کنیم. اولین نکته‌ای که توجه به آن ضروری است، این موضوع است که همه جانداران به یکدیگر وابسته هستند و اصولا تصور اینکه جانداری به تنهایی بتواند در طبیعت زنده بماند، بدون اینکه تعاملی با بقیه جانداران داشته باشد، از اساس غلط است. نکته بعدی که می‌تواند به تغییر این باور کمک کند، مفهوم زندگی است. برخلاف اعتقاد رایجی که زندگی را براساس عملکردهای حیاتی‌اش (تنفس، تغذیه، تولیدمثل…) تعریف می‌کند، بسیاری از زیست‌شناسان مدت‌هاست که این عملکردها را برای شناسایی موجودات زنده ناکافی می‌دانند. این گروه از زیست‌شناسان حیات را پدیده‌ای ترمودینامیک می‌دانند که برای منظم نگه‌داشتن خود، از بی‌نظم‌شدن جهان اطراف، انرژی می‌گیرد. به این ترتیب می‌توان تمامی عملکردهای مشهور حیات (تغذیه، تنفس، تولیدمثل…) را به عنوان صورت‌هایی از این گزاره تلقی کرد و حتی نظریه تکامل جانداران را نیز برآیندی از همین موضوع تلقی کرد. به این ترتیب ویروس‌ها نیز می‌توانند زنده شمرده شوند، زیرا منظم‌ماندن این سیستم‌های کوچک و ساده، به خرج بی‌نظم شدن جهان اطراف آنها (در این مورد، سلول‌های میزبان)‌ است و از طرف دیگر، ویروس‌ها نیز مانند بقیه جانداران فرگشت می‌یابند. بنابراین ویروس‌ها باید موجود زنده به‌شمار بیانید.

 

 

6هضم شدن آدامس در معده، هفت سال زمان می‌طلبد
هضم شدن آدامس هرگز هفت سال زمان نیاز ندارد، چون در حقیقت هرگز هضم نخواهد شد. گذشته از مقداری مواد شیرین‌کننده و معطر، چیز زیادی در آدامس وجود ندارد که بدن انسان قادر به هضم‌کردن آن باشد. قسمت اصلی آدامس از بس‌پار (پلی‌مر) منعطفی به نام الاستومر ساخته شده که با گلیسرین و افزودنی‌هایی از روغن نباتی (برای مرطوب و نرم‌نگه‌داشتن آدامس) ترکیب شده‌اند. بدن انسان به سختی می‌تواند چیز زیادی از این ترکیب هضم کند و وقتی نتواند آن را هضم کند، مثل بقیه مواد هضم‌نشدنی به صورت مدفوع دفع می‌شود. به‌همین سادگی، به همین خوشمزگی. البته این موضوع به‌این معنی نیست که قورت‌دادن آدامس کار درستی است. قورت‌دادن مقدار زیادی آدامس (یک‌جا) می‌تواند باعث انباشت آنها و مسدودشدن مسیر لوله گوارش شود. متأسفانه لوله گوارش انسان، برخلاف مسیرهای قانونی و فراقانونی خیلی از کشورها، مسیرهای فرعی ندارد و اگر کار به اینجا بکشد، باید به پزشک مراجعه کنید. به علاوه از کسی که آدامس‌اش را قورت می‌دهد، انتظار می‌رود خیلی چیزهای دیگر را هم قورت دهد. به این ترتیب ممکن است آدامس قورت‌داده‌شده و هضم‌نشدنی درون لوله گوارش با مواد هضم‌نشدنی دیگر (سکه، اسباب‌بازی، پوست تخمه، صدف و حتی تیغ) بسته‌ای برنده و چسبناک ایجاد کند و باعث بندآمدن مسیر لوله گوارش و حتی پاره‌شدن آن شود.

 

 

 

7برخی از نقاط کویرهای ایران کاملاً عاری از حیات هستند

برخلاف ادعای عاری بودن نقاط داغ زمین از هرگونه حیات، در تمامی نقاط کویر مرکزی و کویر لوت، تنوع گسترده‌ای از گیاهان کویری و جانوران مختلف (از قبیل حشرات، خزندگان و پستانداران) زندگی می‌کنند. علاوه بر اینها، حیات باکتریایی گسترده‌ای نیز در این مناطق در جریان است و حتماً تعجب خواهید کرد اگر بدانید با وجود حرارت زیاد این مناطق، تنوع باکتری‌های موجود در شن و ماسه این نواحی، هزاران بار بیشتر از تنوع باکتری‌های موجود در نواحی قطبی زمین است. این ادعا نه تنها غیرکارشناسانه و از سر نخوت است، بلکه ادعایی خطرناک و آسیب‌رسان نیز هست. کمترین ضرر این ادعا تهدید گونه‌های در خطر انقراض مناطق کویری ایران است. ممکن است این گیاهان و جانوران چندان برای من و شما جذاب نباشند، اما روش‌هایی که این موجودات برای زنده‌ماندن در شرایط پرحرارت و کم‌آب برگزیده‌اند، منحصر به فرد است و می‌تواند در آینده دور یا نزدیک، کلید گشایش بسیاری از مشکلات کشاورزی در شرایط نیمه‌بیابانی ایران باشد. این تنوع زیستی کویری، گنجینه ارزشمندی است که باید وجب به وجب و گونه‌به‌گونه آنها به دست جانورشناسان و گیاه‌شناسان بررسی شود، نه اینکه به خاطر ادعای غیرآکادمیک آدم‌هایی که تحصیلات‌شان هیچ ارتباطی به زیست‌شناسی ندارد، در معرض تهدید و تجاری‌شدن صادرات عناصر معدنی قرار بگیرند.

 

 

 

8رعد و برق هرگز دوبار به یک نقطه برخورد نمی‌کند
این عقیده که در برخی زبان‌ها به یک زبانزد تبدیل شده، استعاره از این است که یک اتفاق بد، هرگز دوبار برای یک نفر نمی‌افتد، اما در حقیقت این طور نیست و از همه مهم‌تر صاعقه‌ها واقعا این‌طوری رفتار نمی‌کنند و ممکن است حتی چند بار پشت سر هم یک نقطه (یا یک فرد) مورد اصابت صاعقه قرار بگیرند. صاعقه چیزی نیست جز یک تخلیه عظیم الکتریسیته ساکن و کاری به اینکه قبلا از نقطه مشخصی برخاسته یا نه، ندارد. اشیاء دراز، مثل درختان و آسمان‌خراش‌ها اهداف انتخابی صاعقه هستند تا مسیر کوتاه‌تری را در هوا بجهد. معمولاً بلندترین درختان یک جنگل، محتمل‌ترین نقاط برای برخورد صاعقه طی یک توفان هستند و برخی آسمان‌خراش‌های بسیار بلند در مناطق پرتوفان، هر چند روز یک بار هدف برخورد صاعقه قرار می‌گیرند. طی یک بررسی که در سال ۲۰۰۳ توسط ناسا انجام شد، ۳۸۶ صاعقه آسمان به زمین مورد بررسی قرار گرفتند و مشخص شد بیش از یک سوم آنها چند شاخه هستند و همزمان چند نقطه را مورد اصابت قرار می‌دهند. بنابراین صاعقه نه تنها می‌تواند چند بار یک نقطه بخورد، بلکه می‌تواند طی یک بار به چند نقطه برخورد کند.

 

9پرت شدن سکه از بالای یک آسمان‌خراش آن را به سلاحی  کشنده تبدیل می‌کند
اگر روزی به بالای برج میلاد رفتید (حواستان به صاعقه‌های برج هم باشد!) و  حواستان نبود و سکه‌ای از جیب‌تان پرت شد، نگران نباشید، چون سکه شما به احتمال زیاد کسی را نخواهد کشت. سکه‌ای که یک تا چند گرم وزن دارد،  با آن شکل گرد و پهن، خیلی از نظر آیرودینامیک، شکل مناسبی برای سرعت گرفتن ندارد. با توجه به شکل سکه و اصطکاک زیادش با هوا و این موضوع که طی پایین رفتن شروع می‌کند به چرخش وضعی (به گرد خودش)، وقتی به پایین برسد، با وجود شتاب جاذبه زمین، سرعت‌اش از حدود ۱۰۵ کیلومتر بر ساعت بیشتر نمی‌شود و برخورد جسمی یکی دو گرمی با این سرعت باعث مرگ یا آسیب جدی کسی نخواهد شد (مگر اینکه سکه شما در چشم یک عابر پیاده برود). البته چنین برخوردی مثلا با استخوان‌های جمجمه دردناک خواهد بود و شاید
جای آن کبود شود. با این وجود حواس‌تان باشد که پرت‌کردن چیزهای چگال‌تر یا ایرودینامیک‌تر از سکه از بالای برج میلاد، به آنها سرعت نهایی بیشتری خواهد داد و موجب تخریب بیشتری خواهد شد. به همین دلیل حتی در کنار برج‌های کوتاه‌تر، منطقه حفاظتی گسترده‌ای ایجاد می‌شود تا از برخورد کوچک‌ترین ذره‌های نخاله‌ها و ضایعات ساختمانی با سر و کله
مردم پیش‌گیری شود.

 

 

 

 

 

 

 

10آنتی‌اکسیدان‌ها برای سرطان مفیدند
با وجود تبلیغات گسترده‌ای که درباره تأثیر ضدسرطان آنتی‌اکسیدان‌ها می‌شنویم، مطالعات و پژوهش‌های انجام‌شده، به گواهی مقاله‌های پژوهشی متعددی که در این باره منتشر شده‌اند، نتایجی پر از تناقض نشان می‌دهند. در حقیقت برخی پژوهش‌ها نشان داده‌اند که برخی مواد آنتی‌اکسیدان، مثل ویتامین ای (E) می‌توانند باعث وخیم‌تر شدن اوضاع برخی سرطان‌ها مثل سرطان ریه شوند. برای روشن‌تر شدن این موضوع دو پژوهشگر تحقیقی گسترده انجام دادند و در نهایت به فرضیه‌ای رسیدند که احتمالا توضیحی مناسب برای اثرات متناقض آنتی‌اکسیدان‌هاست (این پژوهش را می‌توانید از اینجا بخوانید: goo.gl/bAJ0qr). با وجود اینکه مولکول‌های اکسیدان برای عملکرد زیستی یاخته‌ها ضروری هستند، افزایش بیش از میزان نیاز آنها باعث خراب‌شدن و تخریب یاخته‌ها می‌شود. آنتی‌اکسیدان‌ها مانع این تخریب و مرگ یاخته‌ای می‌شوند. در یاخته‌هایی که سرطانی می‌شوند، تعادل میان اکسیدان‌ها و آنتی‌اکسیدان‌ها به هم می‌خورد و میزان زیادی اکسیژن واکنش‌پذیر آزاد می‌شود که باعث تخریب یاخته و ژن‌ها و به ویژه دست‌کاری ژن‌های دخیل در رشد، تولیدمثل و مرگ یاخته می‌شود که نتیجه آن سرطانی‌شدن است. به نظر می‌رسد آنتی‌اکسیدان‌های اضافی (به ویژه آنهایی که به صورت افزودنی و دارویی وارد بدن می‌شوند) هرگز به مقصد مناسبی درون یاخته نمی‌رسند و در حالی که در برخی نقاط یاخته انباشت اکسیژن واکنش‌پذیر خطر سرطان را در پی دارد، این مواد افزودنی نمی‌توانند به درستی با اکسیدان‌های سرطان‌زا مقابله کنند و در عوض به ساخت پروتئین‌هایی کمک می‌کنند که خود در سازوکار سرطانی‌شدن دخیل هستند.

 

 

11شکر باعث بیش‌فعالی بچه‌ها می‌شود
هر پدر و مادری که برای بچه کوچک‌اش جشن تولدی سرشار از شیرینی و شکلات برگزار می‌کند، احتمالاً به این نتیجه‌گیری موهوم اعتقاد پیدا کرده که خوردن شکر اضافه باعث بیش‌فعالی بچه‌ها می‌شود. اما بررسی‌های دانشمندان هیچ ارتباطی میان این شکرخوردن و بیش‌فعالی نشان نداده است. در حقیقت بچه‌ها حتی بدون این شکرخوری هم، در جشن‌ها و مهمانی‌های پر از هم‌سن و سالان خود، شلوغ‌بازی در می‌آورند. این البته به جز درصد اندکی از بچه‌هاست که مشکل انسولین و نیز کژرفتاری توأم دارند. شلوغ‌بازی‌ها و بیش‌فعالی‌های بچه‌ها در شب‌های جشن و مهمانی و عید به احتمال بیشتر ناشی از هیجان مضاعف و خوشحالی از دیدن هم‌بازی‌هاست به علاوه این احتمال وجود دارد که برخی از مواد دیگر درون شیرینی‌ها (به جز شکر) باعث بیش‌فعالی بچه‌ها شوند؛ مثلا کافئین یکی از مسببین احتمالی مقداری بیش‌فعالی در میان کودکان است. البته افسانه‌بودن ارتباط شکر و بیش‌فعالی، ناقض این موضوع نیست که باید مراقب میزان انرژی دریافتی در کودکان باشید. شکر اضافه باعث اضافه‌وزن، مقاومت نسبت به انسولین (و سرانجام بیماری دیابت)، افزایش فشار خون و حتی افزایش خطر برخی سرطان‌ها می‌شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

12مو و ناخن حتی بعد از مرگ به رشد خود ادامه می‌دهند
برای اینکه مو و ناخن کسی بعد از مرگ‌اش به رشد خود ادامه دهد، باید شخص مرده مانند دوران زندگی‌اش بخورد و بیاشامد تا مواد معدنی و اسیدهای آمینه و ویتامین‌های کافی برای ساخت پروتئین در بدنش وجود داشته باشد. به علاوه باید قلب و دستگاه گردش خون، همین‌طور کبد و کلیه و شش‌هایش نیز کار کند که البته اگر کسی این کارها را به صورت طبیعی انجام دهد، احتمالا نمرده است. به زبان دیگر راهی نیست که بدن بتواند پس از مرگ پروتئین شاخ (کراتین) تولید کند تا موها و ناخن‌ها رشد کنند.
با این وجود، ممکن است پس از مرگ، مو و پوست دچار رشدی ظاهری شوند؛ البته ما به شما توصیه نمی‌کنیم مرده‌های خود را در اتاق نگاه دارید و به تماشای رشد ظاهری آنها بنشینید، ولی کسانی که پیش‌تر این تجربه را داشته‌اند، متوجه شدند با خشک‌شدن تدریجی پوست، انتهای پیاز موها و ریشه ناخن‌ها از زیر پوست بیرون می‌زند و به نظر می‌رسد چند میلیمتری طول بیشتری پیدا کرده‌اند. مو و ریشه ناخن‌ها بر اثر خشک‌شدن تدریجی بدن مرده، خشک نمی‌شوند (چون از اول هم خیلی تر نبوده‌اند) و جمع نمی‌شوند، بنابراین با خشک‌شدن پوست، به نظر می‌رسد مو و ناخن در حال رشد هستند. به همین دلیل، حتی مردانی که پیش از مرگ کاملا صورت خود را اصلاح‌ کرده بودند، اگر زیادی روی زمین بمانند، ممکن است ته‌ریش در بیاورند، بنابراین در کشورهایی که مرده‌های‌شان را توی تابوت به نمایش می‌گذارند، گاهی از مواد مرطوب کننده برای پیشگیری از ته‌ریش درآوردن مرده‌ها استفاده می‌کنند.

 

 

 

 

 

 

 

13آنتی‌بیوتیک‌ها ویروس‌ها را می‌کشند

آنفلوآنزا گرفته‌اید؟ به پزشک مراجعه کرده‌اید؟ پزشک برای شما آنتی‌بیوتیک تجویز کرده‌است؟ پزشک خود را عوض کنید و جهانی را از نگرانی درآورید! هر بار که مسافران سفرهای سیاحتی-زیارتی از کشورهای اطراف به ایران باز می‌گردند، یا فصل سرد و شیوع آنفلوآنزا می‌رسد، مردم (و حتی برخی پزشکان) این موضوع را فراموش می‌کنند که آنتی‌بیوتیک‌ها ویروس‌کش نیستند. آنتی‌بیوتیک‌ها، به معنای دقیق کلمه، باکتری‌های را می‌کشند. سرماخوردگی معمولی و آنفلوآنزا بیماری‌هایی ویروسی هستند و هر چه بالا و پایین بروید، استفاده از آنتی‌بیوتیک‌ها تأثیری بر درمان آنها نخواهد داشت. اما برخی از مردم (که طبیعی‌است دانش کافی ندارند) و برخی از پزشکان (آن‌ معدود افرادی که با داروخانه‌های کنار مطب‌شان قرارداد زیرمیزی بسته‌اند) تصور می‌کنند مصرف آنتی‌بیوتیک‌ها ممکن است به بدن برای مقاومت در برابر ویروس یاری برساند، بی‌خبر (یا باخبر) از اینکه مصرف آنتی‌بیوتیک‌ها، مگر در شرایط ضروری (مثل عفونت‌های جدی باکتریایی) در عمل به ضرر بیمار و تک‌تک افراد جامعه است. مصرف بی‌رویه آنتی‌بیوتیک‌ها تنها موجب کشته‌شدن باکتری‌های مفید بدن (مثل باکتری‌های دستگاه گوارش)، تکامل‌یافتن سویه‌های مقاوم به آنتی‌بیوتیک در میان باکتری‌ها، آسیب جدی به کبد و کلیه‌ها و مقاومت دارویی در بدن خود فرد می‌شود. وقتی باکتری‌های معمولی بدن فرد نسبت به دارو مقاومت پیدا کنند، نه تنها می‌توانند به سویه‌هایی بیماری‌زا و کشنده تبدیل شوند، بلکه می‌توانند این مقاومت دارویی را مثل یک نسخه آشپزی در اختیار باکتری‌های مهاجم خارجی هم بگذارند. ابرمیکروب‌هایی این چنین مربوط به داستان‌های تخیلی نیستند. همین امروز چندین سویه از باکتری‌هایی که مقاومت کامل نسبت به تمام انواع آنتی‌بیوتیک‌ها دارند، در مراکز درمانی و پژوهشی شناسایی‌شده‌اند و در صورتی که تنها یکی از این سویه‌ها بتواند راهی برای سرایت آسان از فرد بیمار به افراد دیگر پیدا کند، با اطمینانی بالا می‌توان انتظار داشت فاجعه‌ای جدی رخ دهد و درصد بالایی از جمعیت انسان‌ها ریق خداحافظی را سربکشند. طبق گزارش «مرکز پایش و پیشگیری» (CDC) ایالات متحده، پزشکان این کشور ده‌ها میلیون دز آنتی‌بیوتیک برای درمان بیماری‌های ویروسی تجویز می‌کنند. وضعیت در کشورهای جهان‌سوم از این هم بدتر است، ولی متأسفانه  با قطعیت نمی‌توان آماری از وضعیت کنونی تجویزهای بی‌مورد آنتی‌بیوتیک در کشورهایی مثل ایران ارائه کرد. قسمت اعظم این تجویزهای بی‌مورد ناشی از نگرانی خود بیماران (به ویژه پدر و مادرهای بچه‌های بیمار) است. گاهی اوقات هم پزشکان ترجیح می‌دهند به جای درنگ‌کردن برای مشخص‌شدن نتیجه آزمایش کشت باکتری، از اول خیال خود را راحت کنند و با تجویز آنتی‌بیوتیک راه تکرار را بر خطر بیماری ببندند، بی‌خبر از اینکه این تجویز، خود مسبب خطری بزرگ‌تر خواهد شد. بنابراین فعلا بهترین راه برای به تعویق انداختن حمله باکتری‌های مقاوم به آنتی‌بیوتیک، آگاه کردن مردم است تا تقاضای چرک‌خشک‌کن و «شیش‌سه‌سه» از پزشکان خود نداشته باشند.

 

14دم مارمولک‌ها سمی است
این شد هزار و یک بار (با هزار باری که پیش‌تر در جاهای مختلف گفته بودیم) که می‌گوییم دم یا هیچ‌جای دیگر هیچ نوعی از مارمولک‌ها حاوی سیانور یا سم و زهر دیگری نیست. مارمولک حیوانی بی‌آزار و فوق‌العاده مفید است که با کشتن حشرات، بار سنگینی را از دوش شرکت‌های ساخت حشره‌کش برمی‌دارد، به شرطی که شما سمی بودن مارمولک را باور نکنید و جان شیرین‌اش را نستانید. اگر باور نمی‌کنید که مارمولک (یا دم‌اش) سمی نیستند، دفعه بعد سعی کنید یک مارمولک را برای نمونه جلوی مرغ و خروس بیندازید. مرغ و خروس درست مثل انسان نسبت به همه مواد سمی که انسان را از پا درمی‌آورد، آسیب‌پذیر هستند و اگر مارمولک سمی (یا حتی گوشت‌تلخ و بدمزه بود) اصلا طرفش هم نمی‌رفتند، چه برسد به اینکه دنبال مارمولک دعوا راه بیندازند. بنابراین مارمولک‌های خود را نکشید و حشرات خود را به آنها بسپارید!

 

 

 

 

 

15ما فقط از ده درصد مغزمان استفاده می‌کنیم
درست که هنوز چیز زیادی از عملکرد مغز نمی‌دانیم، اما قطعاً اطمینان داریم که همیشه از همه مغزمان استفاده می‌کنیم. حتی اگر داده‌های فراوان برآمده از اسکن‌های مغزی نبودند، باز هم نقل قول عامیانه درباره ۱۰ درصد مغز، قطعاً اشتباه است. مغز، هرچند درصد اندکی از وزن بدن را تشکیل می‌دهد، اما مسؤول بخش بزرگی از مصرف انرژی در بدن است. در حقیقت یک پنجم اکسیژن و گلوکز خون، صرف تغذیه سلول‌های مغز می‌شود. چنین اندام پرهزینه‌ای، اگر قرار بود تنها ده درصد مورد استفاده قرار بگیرد، باید هرچه زودتر حذف می‌شد.  به علاوه هیچ‌گاه به کسی که در مغزش یک تومور سرطانی دارد، نمی‌گویند «خوشبختانه این تومور در قسمتی از مغز شماست که تا به حال آکبند مانده و از آن استفاده نکرده‌اید.» یا معدود کسانی بوده‌اند که از شلیک به مغزشان جان سالم به در برده باشند و حتی اگر کسی از شلیک به مغزش زنده بماند، مغزش دچار نواقص زیادی در عملکرد خواهد شد. همه اینها نشان می‌دهد، همه قسمت‌های مغز مشغول فعالیت هستند و هیچ کسی از تنها ده درصد مغزش استفاده نمی‌کند. ضمنا بد نیست نقد مفصلی را که در شماره 122 مجله دانستنیها درباره فیلم لوسی منتشر شده،  ببینید.

 

فرشتگان ناپیدای مرگ


فرشتگان ناپیدای مرگ

هفت تک‌تیرانداز برتر تاریخ

تک‌تیراندازها، زنبورهای سرخ میادین جنگ هستند. اما معدود تک‌تیراندازهایی پیدا می‌شوند که آن‌قدر ماهر باشند که نامشان فراموش‌نشدنی باشد.

Francis Pegahmagabow 500 web

  • فرانسیس پجهاماگابو ، ستاره تورنتو

بهترین تک‌تیرانداز جنگ جهانی اول و پرافتخارترین سرباز ارتش کاناداست که اگر می‌توانید فقط اسمش را سه بار بدون اشتباه تکرار کنید! این سرخ‌پوست عزیز با هدف گیری بیش از 370 سرباز و به اسارت گرفتن 300 تای دیگر، یکی از بزرگ‌ترین کابوس‌های سربازان آلمانی در جبهه‌های اروپا به شمار می‌رفت. پجهاماگابو اولین بار در 1915 همراه با اولین واحد اعزامی ارتش کانادا راهی اروپا شد اما شانس چندانی نیاورد و در اثر بمباران شیمیایی مصدوم شد. او دوباره در 1916 به میدان جنگ برگشت و این بار مهارتش در تیراندازی او را به یک افسانه تبدیل کرد. پجهاماگابو در زدن اهداف با تفنگ عادی نیز تبحر خاصی داشت و همین موضوع او را متفاوت می‌کرد؛ آن‌قدر که در کانادا ستاره تورنتو صدایش می‌کردند و در طول جنگ سه‌بار مدال افتخار و یک بار نشان شجاعت دریافت کرد. او بعد از جنگ به سیاست روی آورد و بیشتر وقتش را صرف امور سرخ‌پوستان کرد؛ هرچند هیچ‌وقت از نیروهای نظامی بازنشسته نشد.

Vasily.Zaitsev web small

  • واسیلی زایتسف، مدافع سرسخت استالینگراد

مشهورترین تک‌تیرانداز دنیا، کسی که در نبرد استالینگراد با هدف گیری 225 سرباز آلمانی شامل 11 تک‌تیرانداز خبره ارتش آلمان به شهرت رسید. او با رکورد 243 کشته یکی از تک‌تیراندازان افسانه‌ای جنگ جهانی دوم بود که البته به لطف فیلم «دشمن پشت دروازه‌ها» و بازی جودلاو به مشهورترین تک‌تیرانداز تاریخ هم تبدیل شد. واسیلی تیراندازی را در کوه‌های اورال از پدربزرگش آموخت و وقتی تنها پنج سال داشت یک گرگ شکار کرد. او در استالینگراد ظرف کمتر از سه ماه 225 کشته روی دست آلمانی‌ها گذاشت. البته رقم تایید نشده کشته های او در این مدت تا 500 نفر هم ذکر شده است. واسیلی همچنین در برلین دریک دوئل رودررو که سه روز به طول انجامید، تک‌تیرانداز مطرح آلمانی و سرپرست مدرسه تک‌تیراندازی ورماخت اروین کنگ را کشت. در اواخر جنگ زایتسف بر اثر لگد تفنگ از ناحیه چشم دچار آسیب‌دیدگی شد و با رکورد نهایی 242 نفر با درجه سروانی از خدمت ارتش بیرون آمد. او بعد از جنگ تحصیلش را تمام کرد و یک کارخانه ریسندگی در کیو تاسیس کرد و پیش از مرگ وصیت کرد که جسدش را کنار یادبود مدافعان استالینگراد دفن کنند.

Simo Häyhä 2 small

  • سیموهایا، مرگ سفید

هایا بدون تردید برترین تک‌تیرانداز تاریخ است؛ کسی که در کمتر از سه ماه بیش از 700 نفر راکشت. سربازان ارتش سرخ به او «مرگ سفید» می‌گفتند که شاید به خاطر پالتوی سفیدی بود که همیشه بر تن داشت . هایا کشاورز ساده‌ای بود که در دهکده‌ای کوچک نزدیک مرز امروزی فنلاند با روسیه متولد شد و در سال1925/1284 به ارتش فنلاند پیوست. اما شهرت او به عنوان تک‌تیرانداز به «جنگ زمستان» (حمله شوروی به فنلاند در سال 1939/1318) بازمی‌گردد. زمانی که او در طول صد روز جنگ بی‌رحمانه، بیش از 542 نفر را هدف قرار داد که از این میان 505 نفر در جا کشته شدند. البته این تمام رکورد او نیست. در همین مدت او بیش از 200 نفر را هم با استفاده از مسلسل دستی و تنها با اتکا بر مگسک سلاح خود به قتل رساند. هایا موجود عجیبی بود که همیشه مثل فرشته مرگ در جایی که انتظارش نمی‌رفت ظاهر می‌شد. مثلا با وجود سرمای منهای 40 درجه سلسیوسی زمستان فنلاند، خود را در میان برف‌ها پنهان می‌کرد و به انتظار می‌نشست. او آن‌قدر محتاط بود که حتی هنگام تیراندازی در دهان خود برف می‌گذاشت تا بخار دهانش جای او را افشا نکند. ارتش سرخ برای اینکه از شر او خلاص شود در چندین نوبت گروه‌های تک‌تیرانداز را برای قتل او فرستادکه خب همگی کشته شدند! هایا حتی از آتش سنگین توپخانه روس‌ها هم جان سالم به در برد. سرانجام اما در ششم مارس 1940 ترکشی فکش را شکست. البته او این‌بار هم زنده ماند و یک هفته بعد یعنی همان روزی که فنلاند تسلیم را پذیرفت هوشیاری‌اش را به دست آورد.

Lyudmila Pavlichenko small

  • لیودمیلا پاولچنکو، زن‌ها هم بله!

یکی از پنج تیرانداز برتر دنیا و برترین تک‌تیرانداز زن تاریخ، زمانی که قوای آلمان در 1941 به شوروی حمله کردند 24 سال داشت و دانشجوی رشته تاریخ در دانشگاه کیف بود. او داوطلبانه به ارتش پیوست و به یکی از 2هزار تک‌تیرانداز زنی تبدیل شد که در طول جنگ در ارتش سرخ خدمت می‌کردند؛ البته تنها یک چهارم این تعداد ازجمله خود او آن‌قدر زنده ماندند که تمام‌شدن جنگ را ببینند. او نخستین درگیری خود را در جریان نبرد اودسا تجربه کرد؛ جایی که ظرف تنها دو ماه و نیم 187 سرباز آلمانی را کشت. پس از سقوط اودسا و عقب‌نشینی ارتش سرخ به ساوستپول، لیودمیلا پاولچنکو هشت ماه دیگر هم صرف هدف گیری سربازان ورماخت (ارتش آلمان) کرد. همانند بیشتر تک‌تیراندازان روس او هم از یک تفنگ نیمه اتوماتیک اس وی تی 40 استفاده کرد. رکورد نهایی او هم چیزی نزدیک به 309 کشته تایید شده است که 36 تای آنها خودشان تک‌تیرانداز بودند. پاولچنکو در 1942 به خاطر برخورد ترکش خمپاره زخمی شد و با خروج از خط مقدم دیگر به جبهه ها بازنگشت. جالب آنکه او بعد از جنگ تحصیلاتش را تمام کرد و مورخ شد.

sniper-3

  • ژانگ تائوفنگ

یکی از مرگبارترین تک‌تیراندازهای چینی در جنگ کره که تنها در طول 32 روز بیش از 214 نفر را با تفنگ تک‌تیرانداز خود به قتل رساند. ژانگ در سال 1953 همراه با گردان هشتم از سپاه 24 چین در موقعیت تپه مثلثی استقرار یافت؛ درحالی‌که تنها به یک تفنگ قدیمی روسی (موسین ناگانت) بدون دوربین مجهز بود. (همان نوع سلاحی که واسیلی زایتسف در طول جنگ دوم با آن شلیک می‌کرد) درست همان‌جایی که نیروهای بین‌المللی در جریان جنگ کره برای جلوگیری از ورود چینی‌ها با واحدهایی از ارتش چین درگیر شدند. تائوفنگ پس از 18 روز انتظار در موقعیت واحد خود تیراندازی را در بدترین شرایط شروع کرد؛ در حالی که ابتدا موفقیتی در کارش نداشت اما رفته‌رفته ارقام به نفع او تغییر کرد.

carlos small

  • کارلوس نورمن هنکوک دوم، پدر سفید

نورمن یکی از معروف‌ترین تک‌تیراندازان آمریکایی در ویتنام بود که ویت کنگ ها به خاطر کلاه سفیدی که همیشه بر سر داشت «پدر سفید» صدایش می‌کردند. او در جنگ ویتنام 93نفر را کشت و ویتنامی‌ها برای سر او 30 هزار دلار جایزه تعیین کرده بودند؛ آن هم درحالی‌که در آن زمان جایزه کشتن تک‌تیراندازهای آمریکایی در ویتنام شمالی تنها هشت دلار بود. کمونیست‌ها حتی یک گروه تک‌تیرانداز خبره را مامور کشتن او کرده بودند و پس از این بود که پوشیدن کلاه‌های سفید برای گمراه‌کردن ویتنامی‌ها در میان سربازان آمریکایی در ویتنام عمومیت پیدا کرد. بیشتر شهرت او شاید به خاطر گلوله‌ای بود که با آن یک تک‌تیرانداز ویتنامی کمین کرده را از پای درآورد. گلوله‌ای که درست در چشمی دوربین تفنگ تک‌تیرانداز ویتنامی نشسته بود. در تمام طول جنگ ویتنام او تنها یک‌بار کلاهش را از سرش برداشت؛ آن هم زمانی که قرار بود یکی از ژنرال‌های شمالی را در قلب پایگاهش ترور کند. پس از سه روز و سه شب بی‌خوابی، ژنرال ویتنامی را ترور کرد. پس از کشتن ژنرال، هنکوک به آمریکا بازگشت و طی حادثه‌ای به اختلال عصبی دچار شد و از آن پس دیگر تیراندازی نکرد.

Im Westen, Scharfschütze

  • ماتهویس هتسناوئر

مشهورترین تک‌تیرانداز آلمان نازی در جبهه‌های شرق با دست‌کم  345 کشته تایید شده که به خاطر مهارتش در کوتاه‌زمانی به اسم و رسمی ترسناک رسید. ماتهویس در دو سال پایانی جنگ به‌عنوان تک‌تیرانداز به خدمت ورماخت درآمد و به‌عنوان بخشی از واحد کوهستانی عازم جبهه‌های شرقی شد. او به اتفاق دیگر همقطارش آلربرگر – دومین تک‌تیرانداز برتر آلمانی – نزدیک به 500 سرباز و افسر ارتش سرخ را در جبهه‌های شرق به قتل رساندند. این تک‌تیرانداز اتریشی‌الاصل در آن زمان رکورد فاصله تیراندازی از فاصله 1100 متری را شکست و مدال صلیب شوالیه را از آن خود کرد. هتسناوئر از جنگ جان سالم به در برد و پس از آن به اسارت ارتش سرخ درآمد و برای پنج سال بعدی در اردوگاه‌های کار سیبری محکوم شد.

 

آیا کوتوله‌هایی اسرارآمیز در باغ‌ها زندگی می‌کنند؟


آیا کوتوله‌هایی اسرارآمیز در باغ‌ها زندگی می‌کنند؟

۲ «برایان هولدن» در سال ۲۰۱۰ کتابی در مورد «دنیز واتکینز پیچفورد» که نویسنده و تصویرگر، موضوع زندگی در روستا و همین‌طور ورزش‌ها و فعالیت‌های روستایی بود به نگارش در آورد. اما به نظر می‌رسد او که ظاهرا فردی عملگرا و منطقی است، به چیزهای عجیب و غیرمعقولانه‌ای باور داشته است. برای مثال، او باور داشت که کوتوله‌های باغی یا آنچه در زبان انگلیسی Gnome نامیده می‌شود، واقعا وجود دارند! اما باور به وجود چنین موجوداتی، از چه چیز ناشی می‌شود؟ بیایید نگاهی به داستان‌ها و ادعاهای مربوط به آنها بیندازیم.

پدرش یک کشیش آنگلیکن بود. پدربزرگ مادری‌اش هم همین‌طور. او در خانه و خانواده‌ای بسیار مذهبی بزرگ شد. آنها هر روز در خانه دعا کرده و بخشی از کتاب مقدس را با هم می‌خواندند. البته هفته‌ای هم نبود که موعظه‌های یکشنبه پدرش در کلیسا را از دست بدهد.
دنیز دوران کودکی‌اش را با بیماری گذراند. او در خانه درس می‌خواند و بیشتر دوران کودکی را در تنهایی و در گشت و گذار در مزارع سپری کرده بود. او از تماشا و مداقه در طبیعت مرغزارها و جنگل‌های «نورث همپتون شایر» بسیار لذت می‌برد. او معتقد بود که می‌تواند وجود اشباح و حتی آدم کوتوله‌های باغی را حس کند. او حتی ادعا می‌کرد که یکی از این کوتوله‌های باغی را در یک شب تابستانی زمانی که با برادر دوقلویش در یک اتاق می‌خوابیدند، به چشم دیده است.
نویسنده ای موفق. او بعدها با نوشتن داستان «آدم کوچولوهای خاکستری» که داستانی در مورد آخرین چهار کوتوله باغی انگلستان بود، تبدیل به نویسنده‌ای موفق شد. این کتاب که در سال ۱۹۴۲ منتشر شده بود، توانست جایزه «مدال کارنگی» را که هر ساله به بهترین کتاب کودک تعلق می‌گیرد، از آن خود کند.
او کسی نبود جز «دنیز واتکینز پیچفورد». او در طول زندگی‌اش، بیش از ۶۰ عنوان کتاب به نگارش در آورد که بیشتر آنها کتاب‌های ژانر کودک بودند. برخی از برجسته‌ترین کتاب‌های او، «مانکا: کولی آسمان گرد» و «وحشی تنها» داستان روباه یک گوش هستند.

اولین برخورد
او در خود زندگینامه‌اش با عنوان «یک کودک تنها» لحظه‌ای که با کوتوله باغی برخورد کرد را این‌گونه توصیف می‌کند: «روی پهلوی راستم خوابیده بودم. پنجره‌های بلند اتاق، پشت سرم بودند و نور شبانگاهی از میان شکاف‌های کرکره به درون اتاق می‌تابید. چیزی مرا مجبور کرد که برگردم و به سرعت نگاهی به پنجره بیندازم. وقتی به سمت پنجره برگشتم، موجودی کوتاه قد را دیدم که میان دو تخت ایستاده بود. او صورتی گرد و ریشی قرمز رنگ داشت. سرش به اندازه یک سیب بود و تصورم بر این است که کلاهی هم بر سر داشت. البته هرگز نتوانستم شکل کلاهش را به خاطر بیاورم و به همین دلیل هم نمی‌توانم از وجود کلاهی بر سر او مطمئن باشم. این حس تعجب هیجان‌انگیز را می‌توانستم در صورت او هم ببینم. لحظه‌ای بعد، هر دو ما را وحشت فرا گرفت، چراکه دیدم آن موجود عجیب ناگهان و با سرعتی باور نکردنی خود را به زیر تخت پرتاب کرد.
وحشت سرتا پای مرا فرا گرفت و فریادی از ته دل کشیدم. ندیمه‌ام هم سراسیمه خود را اتاق رساند تا از علت فریاد مطلع شود.
برای او توضیح دادم: «همین الان یک آدم کوچولو دیدم که خودش را زیر تخت پرت کرد.»
ندیمه خنده‌ای بلند سر داد که مرا عصبانی کرد. سپس ملافه‌های تخت را کنار زد و زیر تخت را نگاه کرد تا به من ثابت کند آنچه دیده ام یک رویای کودکانه بیش نبوده است، اما من رویا ندیده بودم. هنوز هم آن صورت قرمز رنگ را به خوبی به یاد دارم!»

تاثیر برخورد
خاطره برخورد با این موجود عجیب، بی‌شک بر روان پسرک حک شده بود. سال‌ها بعد، زمانی که او در یک روز بهاری به تنهایی در حال قدم زدن بود، به جویباری رسید که ریشه‌های درخت از آن مانند مارهایی خشمگین بیرون زده بودند. اما در آن لحظه، صورت قرمز کوتوله درون اتاق خوابش، همچنان در ذهنش مانده بود.
او در کتاب خود، حس‌اش را این‌گونه بیان می‌کند: «مطمئنا اگر کوتوله‌های باغی وجود داشته باشند، آنجا دقیقا جایی است که زندگی می‌کنند. آنها می‌توانستند آنجا بدون اینکه توسط موجودات چهارپا یا دو پای دیگر، دیده یا شناخته شوند، زندگی کنند. آنها مجبور نخواهند بود تا خود را به نگاه خیره انسان‌های فانی بسپارند، بلکه تنها بر همسایگان وحشی خود که با آنها دوستی دارند، ظاهر می‌گردند.»
در آن زمان، «آدم کوچولوها» بخش مهمی از زندگی مردم خرافاتی آن منطقه بودند. مردم آن زمان به قدرت طلسم‌ها، نعل اسب‌های شانس آور و چیزهایی از این دست اعتقاد داشتند. حتی انسان‌های فرهیخته و به اصطلاح روشنی مثل «سِر آرتور کونان دویل»، خالق شرلوک هولمز هم به وجود پریان باور داشتند.
پیچفورد کوتوله‌های باغی را روح‌های عنصری زمین می‌دانست. سنت‌ها و باورهای محلی در مورد این موجودات افسانه‌ای می‌توانستند به راحتی او را به سوی ایرلند هدایت کنند. او می‌توانست در ایرلند راحت‌تر به دنبال مدرکی برای اثبات وجود آنها بگردد. او در کتاب «چرندگویی‌های یک شکارچی طبیعت‌گرا» می‌نویسد: «من همیشه این حس را داشتم که با کمین نشستن پشت یک صخره در هنگام گرگ و میش می‌توانم یکی از این موجودات کوتوله یا حتی دسته‌ای از آنها را غافلگیر کنم.»
نوشته‌های او باعث شد کم کم تعداد کسانی که وجود این موجودات خیالی را باور دارند، زیاد شده و آنها را به مرور زمان، دور هم جمع کند. بانویی تجربه‌اش را چنین توضیح می‌دهد که در حال رانندگی در ایرلند بود که چیزی کنجکاوی‌اش را جلب کرد. بر اساس ادعاهایش او اتومبیل را متوقف کرده و به سمت دیوار سنگی کوتاهی رفته بود که کنار جاده قرار داشت، اما در کمال تعجب، چندین آدم کوتوله را پشت دیوار دیده که مشغول بریدن لاشه درختی بودند.

داستان‌های مشابه
یک شاهد دیگر در ایرلند هم مدعی شده از پنجره کاروان خود مرد کوچکی را دیده بود که بر روی تخته سنگی نشسته و ظاهرا در حال دود کردن چیزی شبیه به یک پیپ بوده است!
پیچفورد می‌نویسد: «مشاهدات و برخوردهای دیگر هم درست مانند تجربه من بودند. مردان کوچکی که در پای تخت ظاهر می‌شدند، تقریبا در همه موارد توسط کودکانی دیده می‌شدند که هم سن و سال من در زمان برخورد من با آن کوتوله ریش قرمز بوده‌اند.»

دنیز واتکینز پیچفورد نویسنده و هنرمندی که ادعا می‌کرد یک کوتوله را در زمان بچگی‌اش دیده و با این ادعا زندگی خود را سپری کرد

دنیز واتکینز پیچفورد
نویسنده و هنرمندی که ادعا می‌کرد یک کوتوله را در زمان بچگی‌اش دیده و با این ادعا زندگی خود را سپری کرد

تاثیرات خارجی
با این وجود، عامل بسیار مهمی در کودکی پیچفورد وجود داشته که در تحریک تخیل او می‌توانست نقش مهمی داشته باشد. این عامل توسط همسایه آنها به وجود آمده بود. ماجرا از این قرار است که در مقابل خانه پدر پیچفورد، یک اشراف زاده به نام «لُرد چارلز ایشام» زندگی می‌کرد. در سالن اصلی خانه این فرد، تپه‌ای صخره‌ای ساخته شده و توسط چندین مجسمه کوتوله‌ باغی که از آلمان به آنجا وارد شده بودند، تزئین شده بود. البته این موضوع، تنها جنبه زیبایی یا تفریحی نداشت، بلکه این لرد هم واقعا به وجود موجوداتی از این دست باور داشت!
پیچفورد در کتابش توضیح می‌دهد که یک بار برای جشنی که برای کودکان ترتیب داده شده بود، به این سالن رفته بود. بنابراین می‌توان مطمئن بود که او مجسمه‌های موجود در آنجا را دیده بوده، اما به طرزی شگفت‌انگیز، او در هیچ جایی از خاطرات یا کتاب خود، به دیدن مجسمه‌ها اشاره‌ای نمی‌کند.

نفرین خانوادگی
پدر او، «والتر واتکینز پیچفورد» یعنی کشیش بخش لمپورت-کام-فاکستون، معتقد بود قربانی نفرینی است که یک سائل در فلسطین به دلیل کمک نکردن به او کرده بود. نفرین سائل این بود که پسر اول و پسر اول پسر دوم‌اش، در کودکی از دنیا خواهد رفت. در آن زمان این پسرها هنوز به دنیا نیامده بودند.
بعدها این نفرین به این صورت محقق شد که پسر ارشد کشیش، به نام «اِنگِل» در نوجوانی از دنیا رفت. بعدها مرگ پسر اول دنیز یعنی «رابین» در سن ۹ سالگی هم آن را تکمیل کرد. از نوشته‌های مختلف او که از طریق آنها می‌توان به عمیق‌ترین لایه‌های ذهنی او پی برد، می‌توان به باور قلبی او در مورد وجود چنین موجوداتی پی برد.

میمون ناپدید می‌شود
او در کتاب خود به حادثه‌ای نسبتا عجیب دیگری اشاره می‌کند که در روز تولدش اتفاق افتاده. در آن روز، دکتر به خانه آنها رفته و خدمتکار خانه، در را به روی او گشوده تا او را به داخل منزل دعوت کند، اما در همین لحظه، پشت سر او با صحنه‌ای عجیب روبه‌رو می‌شود. او یک میمون را روی شانه کالسکه چی می‌بیند. او بدون توجه زیاد بر می‌گردد تا کلاه و کت دکتر را از او بگیرد، اما لحظه‌ای بعد برمی‌گردد تا دوباره نگاهی به میمون بیندازد، در همین چشم به هم زدن، میمون ناپدید شده بود. به اعتراف خود پیچفورد، او هر چقدر تلاش کرده تا توضیحی برای این حادثه بیابد، به نتیجه‌ای نرسیده است. حال نظر شما چیست؟ آیا مشاهده کوتوله‌های باغی یا ناپدید شدن میمون روی کالسکه، واقعا اتفاق افتاده بودند یا تنها در خیالات شاهدان و مخلوق یک اشتباه بصری هستند؟ تصمیم با شماست.

 

افراد مشهور در آخرین لحظات زندگی‌ چه جملاتی را بر زبان آوردند؟

افراد مشهور در آخرین لحظات زندگی‌ چه جملاتی را بر زبان آوردند؟

۵چه‌گوارا
بر اساس مدارک و اسناد طبقه‌بندی شده از گروه ویژه نظامیان آمریکایی وقتی جوخه آتش داشتند انقلابی بزرگ آرژانتینی را به گلوله می‌بستند گفت: «بزنید! اما این را بدانید که یک مرد را می‌کشید.» اما جان لی اندرسون که زندگینامه چه‌گوارا را نوشته در کتابش آورده که وقتی در سال ۱۹۶۷ او در بولیوی به دام آمریکایی‌ها افتاد و برای اعدام آماده شد، فریاد زد: «بزنید نامردهای بزدل! شما در نهایت فقط یک نفر را می‌کشید.»

 

 

 

۶وینستون چرچیل
پس از سال‌ها جنگ و هیاهو  نخست‌وزیر پیشین انگلیس، آخرین کلمات را زیر لب زمزمه کرد. او گفت: «دیگر از همه چیز خسته شده‌ام.» پس از آن برای ۹ روز به کما فرو رفت و دیگر از جای برنخاست.

 

 

 

۷پی‌تی پارنوم
نویسنده، هنرپیشه و سرمایه‌دار آمریکایی وقتی در آوریل ۱۸۹۱ در سن ۸۰ سالگی از دنیا رفت؛ درباره مهم‌ترین کاری که در زندگی‌اش کرده بود، یعنی افتتاح مهم‌ترین و بزرگ‌ترین سیرک دنیا حرف زد که همیشه گوشه بلیت‌هایی که می‌فروخت نوشته شده بود: «بزرگ‌ترین نمایش‌ها  در سراسر جهان». او به‌طرز معصومانه‌ای انگار که احتیاج به ستایش داشته باشد درباره این سیرک پرسید: «چطور بود؟»

 

۸الیزابت اول
روایت‌های مختلفی درباره مرگ «ملکه پاکدامن»، الیزابت اول وجود دارد که در سال ۱۶۰۳ از دنیا رفت. نمی‌شود با قطعیت گفت که کدام‌یک درست است ولی مشهورترین جمله‌ای که در لحظات پیش از مرگ از او نقل شده این است: «همه سرزمین‌ها و دارایی‌ام فقط برای دوره کوتاهی بود.»

 

۹سالوادور آلنده
وقتی آلنده دید محاصره کاخ ریاست‌جمهوری در شیلی هر لحظه تنگ‌تر می‌شود با یک کلاشنیکف به خودش شلیک کرد. پیش از آن او زنده از رادیو برای مردم سخنرانی کرده بود: «به پیش بروید و بدانید که دیر یا زود، دوباره شاهراه‌های بزرگی گشوده خواهد شد که مردانی آزاد برای برپایی جامعه‌ای بهتر در آن گام خواهند گذاشت. زنده باد شیلی! زنده باد مردم! زنده باد کارگر!»

 

۱۰آلبرت اینشتین
او یکی از نوابغ بی‌نظیر تاریخ بود که انسان را با دنیای تازه و شگفت انگیزی از علم فیزیک آشنا کرد. در آخرین لحظات زندگی‌اش وقتی اینشتین مطمئن شد که آن روز دیگر آخرین روز عمرش خواهد بود به آرامی گفت: «تمام شد. من کارم را همین جا به پایان رساندم!»

 

۱۱مالکوم ایکس
الحاج ملک الشباز ، آمریکایی سیاهپوست مسلمان و فعال حقوق بشر گفت: «برادران! برادران! لطفا! این خانه صلح است.» او داشت سعی می‌کرد مخالفان سخنرانی‌اش را که با شعار دادن و اعتراض همه چیز را به هم ریخته بودند، آرام کند. در همین حین سه مرد مسلح به او نزدیک شدند و ۱۵ بار به او شلیک کردند. مالکومی ایکس همان جا جان سپرد.

 

۱۲یان فلمینگ
نویسنده کتاب‌های جیمز باند وقتی در سال ۱۹۶۴ حاالش بد شد و به اورژانس زنگ زد شاید حدس زده بود که این حمله قلبی کارش را خواهد ساخت. او به خدمه آمبولانس گفت: «ببخشید که به دردسر انداختمتون رفقا!» وقتی هم که آمبولانس در حال حرکت بود، او جمله‌ای گفت که معلوم نیست منظورش از آن عجله‌اش برای رسیدن به بیمارستان بود یا همدردی با راننده آمبولانس؛ گفت: «من نمی‌دانم شما این روزها ترافیک سنگین خیابان‌ها را چطور تحمل می‌کنید!»

 

۱۳ویکتور هوگو
نویسنده بینوایان که او را بزرگ‌ترین شاعر تاریخ فرانسه و از برجسته‌ترین چهره‌های ادبی قرن نوزدهم می دانند؛ در ۲۲ مه ۱۸۸۵ پس از یک دوره بیماری در ۸۳ سالگی در پاریس درگذشت. در آخرین لحظات هوگو در بستر چشمان‌اش را روی هم گذاشت و گفت: «نوری تاریک می‌بینم.»