زندگی از نگاه من

جایی واسه چیزایی که تو هیچ جا نیست!!

زندگی از نگاه من

جایی واسه چیزایی که تو هیچ جا نیست!!

رابیندرانات تاگور

رابیندرانات تاگور

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
رابیندرانات تاگور
Tagore3.jpg
زادروز۷ مهٔ ۱۸۶۱
کلکته، راج انگلیس
پدر و مادردبندرانات و سارادادیوی
مرگ۷ اوت ۱۹۴۱ میلادی (۸۰ سال)
کلکته، راج انگلیس
ملیتهند هندی
محل زندگیکلکته
لقبگوردیو
پیشهشاعر، رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس،مقاله‌نویس، موسیقیدان، نقاش
کتاب‌هاگیتانجالی
همسر(ها)مری‌نالینی
فرزندان۳ دختر
  • مادوری‌لاتا Madhurilata
  • رنوکا Renuka درگذشته به سال۱۹۰۳
  • میرا Mira

۲ پسر

  • راتیندرانات Rathindranath (یا راتیRathi)
  • سامیندرا یا سامیندرانات Samindra درگذشته به سال۱۹۰۵
امضاRabindranath Tagore Signature.svg

رابیندرانات تاگور (به بنگالیরবীন্দ্রনাথ ঠাকুর) (زاده ۷ مه ۱۸۶۱، درگذشته ۷ اوت ۱۹۴۱شاعر، فیلسوف، موسیقیدان و چهره‌پرداز اهل بنگال هند بود. نام‌آوریش بیشتر از برای شاعری اوست. وی نخستین آسیایی برنده جایزه نوبل بود. پدرش دبندرانات (مهاریشی) و مادرش سارادادیوی نام داشت. پدر تاگور غزلهای حافظ را از بر داشت و به اشعار فارسی علاقه وافری داشت او خود را متعلق به سرزمین ایران می‌دانست. به تاگور لقب گوردیو (Gurdev) به معنای پیشوا داده‌اند. وی از سردمداران دیرین و مدافعان سرسخت استقلال هندوستان به‌شمار می‌آید. حمید انصاری معاون رئیس جمهوری هند می‌گوید: تاگور در سفر به ایران طی سخنانی گفت: هویت نفسانی و هویت ملی که در ذات انسان نهفته‌است نباید مانع از احترام به دیگر فرهنگ‌ها شود آسیا دارای تمدن و فرهنگ غنی است و هر ملتی بر اساس فرهنگ، مذهب و آیین خود راه رهایی خود از عقب ماندگی و استعمار را بازخواهد یافت[۱].

رابیندرانات تاگور بزرگترین شاعر ایالت بنگال است، که به دو زبان هندی و بنگالی شعر می‌سرود و اشعار خود را به انگلیسی نیز ترجمه می‌کرد. هم سرود ملی هند و هم سرود ملی بنگلادش از تصنیف‌های تاگور است.

او از کودکی اشعاری نغز می‌سرود و در زبان شبه قاره انقلابی ادبی پدید آورد. به ویژه اشعار موسوم به گیتانجالی معروفیت فراوان دارد و به زبان‌های بسیاری ترجمه شده‌است. تاگور با این اشعار در سال ۱۹۱۳ جایزه نوبل را در ادبیات دریافت کرد. او علاوه برسرودن شعر، داستان و نمایشنامه می‌نوشت، و گاه تأملات خیال‌انگیز و عرفانی خود را روی بوم نقاشی می‌آورد.

تاگور در سراسر مشرق زمین محبوبیت داشت. او به ایران علاقه فراوان داشت و دو بار به ایران سفر کرد: بار اول در اردیبهشت ۱۳۱۱ (بهار ۱۹۳۲) که به همراه عروس خود و دینشاه ایرانی (از پیشوایان پارسیان هند) به دعوت دولت ایران به این کشور سفر کرد و جشن هفتادمین زادروز او در تهران برگزار شد. تاگور در دیدار از تهران و شیراز با بسیاری از نویسندگان و سخنگویان ایرانی دوست شد. ملک‌الشعرای بهار در ستایش تاگور قصیده‌ای بلند سروده‌است. او در سال ۱۳۱۳ برای بار دوم به ایران سفر کرد.[۲]

تاگور از عرفان «اوپانیشادی» و سروده‌های عارفان و شاعران «بهکتی نو» بسیار تأثیر گرفته است. تاگور در نوشته‌های خود عبارات و پاره‌هایی از اوپانیشادها را نقل می‌کند و در مجموعهٔ ترانه های کبیر، یکصد شعر از سروده های کبیر، مؤسس مذهب «کبیر پانتی» و نمایندهٔ برجسته مکتب بهکتی‌نو را به زبان انگلیسی درآورد.[۳]

تبار

رابیند رانات تاگور در ششم ماه مه سال ۱۸۶۱ یعنی حدود ۶۰ سال پس از اشغال هندوستان توسط انگلیسی‌ها در شهر کلکته در خانواده مهاراجه‌ای ثروتمند متولد شد. کلکته شهری است که پدربزرگش آن را از روستایی به شهری مهم مبدل کرد.

تاگور از خاندان برهمنان هند بود. بنیادگذار خاندانش مردی به نام پَنچامَن کوشاری بود. او در آغاز در جسور (Jesseor) در بنگال جنوبی می‌زیست ولی پس از پیدا کردن اختلاف با مرزبان آن سامان در سالهای پایانی سده هفدهم از شهر خویش به دهکده ماهیگیری کوچکی به نام گوویندپور کوچید. مردم این دهکده که از طبقه‌های پست هندوستان شمرده می‌شدند زیستن خانواده‌ای از طبقه برهمنان را در میان خویش ارج نهادند و به پنچامن لقب تهاکور (Thakur)دادند که معنای سرور را در زبان هندی می‌رساند. پس از چندی که این خاندان با انگلیسیان ارتباط برقرار کردند و به داد و ستد با هم پرداختند نزد انگلیسیان تاگور (Tagore) خوانده شدند که تغییر شکل داده همان تهاکور بود و رفته رفته به عنوان نام خانوادگی بر این خاندان به‌جای ماند.

پس از چندی دهکده زیستگاه آنان و دهکده‌های گرد آن به شهری بزرگ گسترش یافت و نام کلکته را به خود گرفت. خاندان تاگور هم که داد و ستد گسترده‌ای با انگلیسیها داشتند به رونق و سود و دارایی بسیاری دست یافتند. اوج پیشرفت این خاندان در زمان پدربزرگ رابیندرانات تاگور که دورکنات (Dwarkanath) نام داشت پدید آمد. وی که در ۱۷۹۴ دیده به جهان گشوده بود به جوانمردی و بخشندگی شهرت داشت و همچنین رهبر آیین راجا رام موهان روی (Raja Rammohum Roy) بود. دورکنات دوبار به انگلستان رفت که بار دوم به سال ۱۸۴۴ بود. وی از این سفر باز نگشت و در سال ۱۸۴۶ در شهر لندن درگذشت. از او سه پسر به جای ماند که بزرگ‌ترین آنها دبندرانات Dbendranath (پدر رابیندرانات تاگور) در سال ۱۸۱۷ زاده شد. از آنجا که وی مردی دیندار و پارسا بود از سوی هندوان لقب مهاریشی را، که لقبی است ویژه رهبران دینی، دریافت کرد.

مادر رابیندرانات، سارادادیوی (Sarada-devi) نام داشت که در ۸ مارس ۱۸۸۵ درگذشت. «تاگور» درباره مرگ مادرش می‌گوید: «اولین باری بود که با مفهوم نیستی و رفتن بی‌بازگشت آشنا شدم آن هنگام که پیکر مادرم را به معبدی بردند و سوزاندند.»[۴]

رابیندرانات چهاردهمین فرزند خانواده بود. پدرش مهاریشی چهارده فرزند داشت که او کوچک‌ترین آنها بود. بزرگ‌ترین برادر رابیندرانات، دویجیندرانات نام داشت که مردی دانشمند بود و دستی در فلسفه و شعر و ریاضی و موسیقی و ادب داشت. وی در سال ۱۹۲۶ درگذشت. دومین پسر او ساتین‌درانات نام داشت که دارای دانش سانسکریت و چیره به زبانهای بنگالی و انگلیسی بود. سومین پسر او همن‌درانات که در چهل سالگی درگذشت و از رابیندرانات بیش از دیگران پرستاری کرد و بدو بنگالی و انگلیسی آموخت. پنجمین پسرش جوی‌تیرین‌درانات نام داشت که شاعر، نویسنده، موسیقیدان و همچنین مردی میهن‌پرست بود. او تأثیر بسیاری بر رابیندرانات گذارد. وی در سال ۱۹۲۵ درگذشت. از دختران او یکی سودامینی بود که پرستار پدر پیرش و برادر خردسالش رابیندرانات بود؛ دیگری که پنجمین دختر مهاریشی هم بود سورناکوماری نام داشت که نویسنده و موسیقیدانی آزادیخواه بود که در بیداری زنان بنگالی کوشش بسیار نمود.

آغاز زندگی

رابیندرانات در بامداد ۷ مه ۱۸۶۱ میلادی زاده شد. او چهاردهمین و واپسین فرزند مهاریشی بود. وی را در میان خانواده رابی می‌خواندند. سیزده سال و ده ماه از زندگیش گذشته بود که مادرش را از دست داد. از آنجا که پدرش که زمیندار بزرگی بود پیوسته در سفر بود نگهداری وی بر گرده برادرانش افتاد.

A painting, dominated by angry or fiery strokes of red and orange, of a stylised depiction of (from bottom) feet and legs, a woman's dress, a bust, and a head partly obscured by wavy tapering lines—arms—reaching upward. The figure is alive with motion; a mostly brown background behind.
دختر رقصان طرحی از رابینرانت تاگور، مرکب بر روی کاغذ

وی در خانواده از کودکی با فلسفه و چهره‌پردازی و موسیقی و شعر و نویسندگی آشنا شد. خواندن و نوشتن را در خانه آموخت. او از هشت سالگی شعر می‌گفت. مادر و برادر بزرگش از استعداد فهم زبان، فلسفه و منطق برخوردار بودند و مشوق او در دانش اندوزی بودند. وی را به آموزشگاه‌های گوناگون فرستادند ولی رابی با مدرسه خو نمی‌گرفت و از آن گریزان بود چنانکه در بزرگسالی مدرسه را آمیزه‌ای از بیمارستان و زندان خواند.

هنگامی که دوازده ساله بود پدرش وی را با خود به هیمالیا برد. دیدار از طبیعت و نیایشگاه‌های هندوان اثر بسیاری در او گذارد. وی دانشگاه تاگور یا دانشگاه ویسو بهاراتی را در جایی که در این سفر دیده بود و پسندیده بود در آینده برپا داشت. این سرزمین را که خاکی سرخ داشت خریداری کرد و چندی پس از آن در آنجا خانه و باغی ساخت و آنجا راشانتی‌نیکتان (به معنای رامشگاه) نامید. او از این پس دلبستگی بسیاری به طبیعت پیدا کرد. پدرش بدو سانسکریت و انگلیسی و ادب بنگالی می‌آموخت.

وی در سال ۱۸۷۵ هنگامی که چهارده ساله بود دیگر مدرسه را کنار گذاشت. در همین هنگام بود که مادرش درگذشت. برادرش جوی‌تیرین‌درانات وی را به خانه خود برد و همسر او کادامبری همچون مادری مهربان از او پرستاری کرد. در آوریل ۱۸۸۴ کادامبری به دلیلی ناآشکار خودکشی کرد. مرگ وی بر رابی جوان اثر بدی گذاشت.

مهاریشی به پیشنهاد ساتین‌درانات برادر دیگر رابی وی را برای دانش‌اندوزی به بریتانیا فرستاد. در سپتامبر ۱۸۷۸ رابی به همراه برادرش ساتین‌درانات به بریتانیا رفت. او را در آغاز برای خواندن حقوق به آنجا فرستادند ولی رابی به موسیقی و شعر و ادب پرداخت و پس از یک سال به زادگاه خویش بازگشت.

از این به بعد زندگی تاگور در کش و قوسی اعجاب‌آور درگیر شد. این جریان او را به متفکر بزرگ و ملی هندوستان مبدل کرد. او برای هند شعر می‌گفت، مقاله می‌نوشت، سیاست‌های بریتانیا را نقد می‌کرد و دست به تحرکات سیاسی می‌زد. بسیاری از نوشته‌هایش به دلیل دارا بودن چنین مضامین و ویژگی‌هایی به مکتوبات ملی هند تبدیل شده‌اند که از این دسته می‌توان به رساله «نهضت ملی» اشاره کرد که در سال ۱۹۰۴ منتشر شد. درواقع کتاب شناختنامه رابیند رانت تاگور به‌تمام اینچنین ویژگی‌هایی که در این متفکر بزرگ هندی می‌توان سراغ گرفت پرداخته و تمام اندیشه‌ها و زوایای فکری او را کاویده‌است.[۵]

تاگور در کنار همسرش مری‌نالینی در سال ۱۸۸۳

رابیندرانات به خواست پدر در هنگامی که بیست و دو ساله بود با دختری از گروه برهمنان به نام بهاوتارینی ری چودری (Bhavatarini rai Chowdhry) پیمان زناشویی بست. رابیندرانات پس از آن همسرش را مری‌نالینی (Mrinalini) می‌خواند.

در ۲۲ دسامبر ۱۹۰۱ وی به شانتی‌نیکتان رفت و در آنجا آموزشگاهی را به نام برهماچاریه اشرام گشود. این آموزشگاه در آغاز پنج شاگرد داشت که یکی از آنان بزرگ‌ترین پسر خود تاگور بود. همچنین آنجا پنج آموزگار نیز داشت. از آنجا که از میان آموزگاران پنج تن مسیحی بودند برپایی چنین جایی بر هندوان دیندار خوش نیامد. اما تاگور تا آخر عمرش به رتق و فتق امور آنجا مشغول شد و این در حالی بود که به‌عنوان یک متفکر هندی در تراز جهانی به اقصی نقاط دنیا سفر کرده و سخنرانی می‌کرد. او بارها از ایران، آمریکا،بریتانیا، فرانسه، ژاپن و بسیاری کشورهای دیگر دیدار کرد.

علاقه او به ایران بسیار زیاد بود چراکه به نظر او فرهنگ ایرانی و هندی ریشه‌ای مشترک دارند و شاید به همین دلیل بود که جشن هفتادمین سال تولدش در سال ۱۹۳۲ در ایران برگزار شد. تاگور طی دو دیدارش از ایران از مزار سعدی، حافظ، فردوسی و دیگر نقاط ایران نیز بازدید کرد.[۶]

در سال ۱۹۰۱ که سنگ‌بنای دانشگاهش را گذاشت همسرش مری‌نالینی سخت بیمار شد، وی را به کلکته بردند ولی وی در ۲۳ نوامبر ۱۹۰۳ درگذشت. از او پنج فرزند به جای ماند.

چندی پس از آن دومین دخترش رنوکا بیمار گشت و سرانجام در سپتامبر ۱۹۰۳ نه ماه پس از مادر و در سیزده‌سالگی در گذشت. چندی پس از آن در پی با مرگ یکی از شاگردانش به بیماری آبله روبرو شد و چون این بیماری واگیر بود به ناچار آموزشگاه را به جای دیگری به نام شلیدا برد. در ۹ ژانویه ۱۹۰۵ پدرش مهاریشی در هشتاد و هشت سالگی جان سپرد. در ۲۳ نوامبر ۱۹۰۷ جوانترین پسرش سامیندرا مرد و پدر را داغدار کرد، وی هنگام مرگ سیزده ساله بود. این رویدادهای تلخ بر شعرهای تاگور اثر بسیاری گذارد.

فرزندان

  1. مادوری‌لاتا (Madhurilata)، دختر
  2. راتیندرانات (Rathindranath) یا راتی (Rathi)، پسر
  3. رنوکا (Renuka)، دختر؛ درگذشته به سال ۱۹۰۳
  4. میرا (Mira)، دختر
  5. سامیندرا یا سامیندرانات (Samindra)، پسر؛ درگذشته به سال ۱۹۰۵

سفرهای تاگور

تاگور سفرهای زیادی به اقصی نقاط جهان کرد.

[[پرونده:Tagore Iran.jpg|بندانگشتی|300px|چپ|تاگور در کنار نمایندگان مجلس ایران، تهران، آوریل و مه ۱۹۳۲

  • تاگور در ایران

تاگور در ۱۵ آوریل ۱۹۳۲ به همراه عروسش پراتیمادیوی و دینشاه ایرانی (از پارسیان نامدار هند) به دعوت دولت ایران به ایران رفت. جشن هفتادمین زادروز او در تهران برپا گردید. در این هنگام از رضاشاه پهلویشاه آن زمان ایران خواست تا برای آموزش جوانان هندی استادی را به هندوستان به دانشگاه او بفرستد که او ابراهیم پورداوود را برگزید و به هندوستان فرستاد. پس از آن وی از راه بغداد به هند بازگشت. در این هنگام بود که خبر درگذشت نوه‌اش نیندرانات را که در آلمان درس می‌خواند، شنید. او به ایران و زبان فارسی علاقه فراوان داشت و به رغم کهولت سن و سختی سفر در آن زمان دوبار به ایران سفر کرد. سفر اول او در اردیبهشت ۱۳۱۱ و دیدارش با نویسندگان و شاعران ایران در بوشهر– شیراز و تهران و اصفهان باعث تبادل فرهنگی و ادبی گسترده‌ای میان نویسندگان و شاعران ایران و هند شدکه سالها ادامه داشت[۷] .

تاگور به احساس می‌کرد که باید دعوت دولت ایران را بپذیرد بعلت اینکه زبان و ادبیات فارسی، که نخست مسلمانان و سپس گورکانیان در هند رواج دادند، بخشی از میراث ادبی بنگال بود و شمار زیادی از کلمات بنگالی، حدود سه هزار واژه ریشهٔ فارسی داشت. 'موهون روی'، پدر معنوی تاگور، و بزرگان دیگر هند در آن روزگار فارسی را روان صحبت می‌کردند و با آنکه تاگور خود فارسی نمی‌دانست، با افسانه‌ها و شاعران ایرانی، خاصه حافظ، هم از طریق ترجمه و هم از راه متون اصلی آشنایی داشت. 'دبندرانات' پدر او فارسی می‌دانست و حافظ را برای تاگور نوجوان می‌خواند و تاگور، بی‌تردید خاطره ورود تاگور به مدرسه سعادت بوشهر در جراید آن روز تهران منعکس گردید و روزنامه فارسی زبان «حبل المتین» چاپ کلکته هندوستان نیز اخبار مفصلی در این باره به چاپ رساند. تاگور در ایام اقامتش در ایران دو سخنرانی ایراد کرد؛ یکی در تالار مسعودیه و یکی در انجمن ادبی ایران. تاگور در دو خطابه‌اش چند بار گفت 'من ایرانی هستم و نیاکانم از این سرزمین به هندوستان مهاجرت کردند و مسرورم که به وطن اجداد خود آمده‌ام سفر دوم تاگورعلی رغم کهولت سن و سختی راه در سال ۱۳۱۳ برای ادای احترام به فردوسی و شرکت در مراسم رونمایی آرامگاه توس بودو تاگور هنگامی که در آرامگاه فردوسی بود و به این حماسه سرای بزرگ ایرانی ادای احترام می‌کرد ۷۳ سال از عمرش می‌گذشت.[۸]

معاون رئیس جمهوری هنددر سمیناربین‌المللی ۱۵۰ سالگی تاگور در ۸ می۲۰۱۲ گفت: تاگور در سفر به ایران طی سخنانی گفت:' هویت نفسانی انسان و هویت ملی که در ذات انسان نهفته‌است نباید مانع از احترام به دیگر فرهنگ‌ها شود آسیا دارای تمدن و فرهنگ غنی است و هر ملتی بر اساس فرهنگ، مذهب و آیین خود راه رهایی خود از عقب ماندگی و استعمار را بازخواهد یافت. حامدانصاری' افزود:امروز آسیا جایگاه خود را باز می‌یابد با همان روشی که تاگور آموزش داد. او مبارزه مسالمت آمیز را به رهبرانی چون گاندی آموخت[۹][۱۰].

تاگور در سال ۱۹۱۲ در اندیشه افتاد تا شعرهای دفتر شعر پرآوازه خود گیتانجلی (Gitanjali) را به انگلیسی برگرداند. وی در ۲۷ مارس همان سال با پسرش راتیندرانات و همسر او به لندن رفت، در آنجا برگردان گیتانجلی را به پایان رساند. این شعرها در بریتانیا بسیار پذیرفته شد و با اقبال اهل ادب روبه‌رو گردید. وی در ماه اکتبر همان سال با پسر و همسرش به آمریکا رفت و در ژانویه ۱۹۱۳ به لندن بازگشت و چندی پس از آن به زادگاهش بازگشت. در نوامبر همان سال در شانتی‌نیکتان آگاه شد که شعرهای گیتانجلی برایش جایزه نوبل را به ارمغان آورده‌است. تاگور زین پس آوازه جهانی یافت. او نخستین آسیایی است که به جایزه نوبل دست یافت. تاگور به سال ۱۹۱۴ جایزه نوبل و نشان فرهنگستان سوئد را از دست لرد کار مایکل مرزبان بنگال دریافت داشت.

در هنگام برپایی جنگ جهانی یکم در مه۱۹۱۶ به ژاپن رفت و پس از سه ماه، در ماه سپتامبر همانسال برای دومین بار به آمریکا رفت. در ژانویه ۱۹۱۷ به ژاپن و از آنجا به هند بازگشت.

در ۳ ژوئن ۱۹۱۵ دولت بریتانیا بدو لقب شوالیه داد ولی پس از کشتار مردم پنجاب در ۱۳ آوریل ۱۹۱۹ تاگور از لقب و نشان بریتانیایی‌ها چشم پوشید و آن را برای فرماندار آن زمان هندوستان پس فرستاد. [[پرونده:Einstein and Tagore Berlin 14 July 1930.jpg|بندانگشتی|چپ|alt=A moustached man in a lounge suit and necktie (left) sits next to a white-haired, bearded man dressed in robes (right). Both look toward the camera.|تاگور در کنار آلبرت اینشتین ۱۹۳۰]] او در بسیاری از کشورهای آسیا، اروپا، آفریقا و آمریکا به گردش و دید و بازدید و سخنرانی پرداخت.

تاگور در ۱۵ مه ۱۹۲۶ به دعوت بنیتو موسولینی به ایتالیا ره سپرد. در آن هنگام با جواهر لعل نهرو و همسرش دیدار کرد و میهن‌دوستی و آزادگی وی را ستود.

وی در سپتامبر ۱۹۴۰ به کوه‌های هیمالیا -همانجا که در کودکی پدرش وی را بدانجا برده بود- رفت. ناگهان ناخوش شد و به ناچار به کلکته بازگشت. پس از درمان به شانتی‌نیکتان رفت. دوباره بیمار شد و او را در۲۵ ژوئیه ۱۹۴۱ به کلکته بردند. در انجا او را جراحی کردند ولی حالش بدتر شد. سر انجام در ۷ اوت همان سال در حالی که هشتاد سال و سه ماه از زندگیش می‌گذشت جان سپرد. جسد او را در کنار رود گنگسوزاندند و خاکسترش را به شانتی‌نیکتان، یعنی همانجا که مدرسه‌اش بود فرستادند. تاگور نماند تا استقلال هند را ببیند اما بدون شک استقلال هند تا حد زیادی به اندیشه‌های تاگور مدیون است.

تاگور و سیاست

تاگور در کنار گاندی، سال ۱۹۴۰

رابیندرانات تاگور نه تنها نویسنده بزرگ ادبیات مدرن هندوستان و شاعر و رمان‌نویسی قهار بلکه وی از سردمداران دیرین و مدافعان سرسخت استقلال هندوستان نیز به شمار می‌آید.[۱۱] اهمیت و شهرت تاگور تا حدی بود که حتی بریتانیایی‌های مستقر در هند نیز از او واهمه داشتند. شاید بتوان یکی از عوامل تاثیرگذار در پیروزی گاندی را تاگور و اندیشه‌هایش دانست. تاگور در سال ۱۹۳۲ در زندان با گاندی ملاقات کرد. این امتیازی بود که بریتانیایی‌ها به هر کسی نمی‌دادند اما تاگور از آن برخوردار شد و درنهایت نیز دانشگاه آکسفورد به تاگور دکترای افتخاری داد و همچنین در سال ۱۹۳۴ پذیرفت که با نهرو دیدار کند. یکی از پراهمیت‌ترین سخنرانی‌های تاگور با عنوان «بحران تمدن» در جشن ۸۰ سالگی‌اش ایراد شد. دنباله تاثیر فکری این سخنرانی را در جهان می‌توان در تئوری جنگ تمدن‌ها و گفتگوی تمدن‌ها دید.[۱۲]

تاگور نخستین بار در ۱۰ مارس ۱۹۱۵ با ماهاتما گاندی در شانتی‌نیکتان دیدار کرد و گاندی شش روز مهمان تاگور بود. از این پس دوستی پایداری میان این دو پدید آمد. بار دوم در مه ۱۹۲۵ گاندی باز چند روزی را در کنار تاگور گذراند. در هنگامی که در سال ۱۹۳۲ گاندی دست به روزه برای پذیرش خواسته‌های هندیان از سوی بریتانیا زد در آغاز کار نامه‌ای به تاگور نوشت و در آن از او خواست تا برایش دعا کند. تاگور به دیدار او شتافت و پس از بیست و شش روز که بریتانیا درخواستهای او را پذیرفت وی در حالی که سر بر بالین تاگور داشت روزه خود را گشود.

تاگور با وجود ارتباطش با مهاتما گاندی، فاصله خودش را با سیاست حفظ کرد. او تا دههٔ ۱۹۳۰ در بسیاری از ایالات بنگلادش و هند سفر کرد. در سال‌های بعد به کشورهای مختلف جهان از آرژانتین تا ایران سفرهای بسیار کرد.[۱۳]

آثار

تاگور بیش از شصت جلد از آثار منظوم خود منتشر نمود و داستانهای بزرگ، مقالات، نمایشنامه‌های او به اغلب زبانهای زنده دنیا ترجمه شده‌است. ازآثار جاویدان او می‌توان «سلطان قصر سیاه»، «میوه جمع کن»، «اشعارخیبر»، «رشته‌های گسسته»، «نامه‌هایی به یک دوست»، «پیوند آدمی»، «مذهب بشر»، «شخصیت»، «نکاتی از بنگال»، «هدیه عاشق» و «چیترا» را نام برد.[۱۴]


زندگی نامه حافظ

حافظ


حافظ شیرازی
Hafzie6.JPG
نام اصلیخواجه شمس الدین محمد بن بهاءالدّین شیرازی
زمینهٔ کاریشعر، فلسفه و عرفان
زادروز۷۰۶

حدود ۷۲۷
شیراز

مرگ۷۶۹

۷۹۲
شیراز

ملیت ایرانی
جایگاه خاکسپاریحافظیهٔ شیراز
در زمان حکومتشاه شیخ ابواسحاق
رویدادهای مهمیورش محمد مبارزالدینحکمران کرمان و یزد
لقبلسان‌الغیب
پیشهشاعر
سبک نوشتاریسبک عراقی
دیوان سروده‌هاکلیات حافظ
تخلصحافظ
دلیل سرشناسیغزل‌سرایی پارسی
اثرگذاشته برگوته

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابرقرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازیخواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او بهزبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.[۱][۲]

زندگی‌نامه

اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و مادرش نیز اهل کازرون بوده‌است.[۳] در اشعار او که می‌تواند یگانه منبع موثّق زندگی او باشد اشارات اندکی از زندگی شخصی و خصوصی او یافت می‌شود. آنچه از فحوای تذکره‌ها به دست می‌آید بیشتر افسانه‌هایی است که از این شخصیّت در ذهن عوام ساخته و پرداخته شده‌است. با این همه آنچه با تکیه به اشارات دیوان او و برخی منابع معتبر قابل بیان است آن است که او در خانواده‌ای از نظر مالی در حد متوسط جامعه زمان خویش متولد شده‌است.(با این حساب که کسب علم و دانش در آن زمان اصولاً مربوط به خانواده‌های مرفه و بعضاً متوسط جامعه بوده‌است)در نوجوانی قرآن را با چهارده روایت آن از بر کرده[۴] و از همین رو به حافظ ملقب گشته‌است.

آرامگاه حافظ

در دوران امارت شاه شیخ ابواسحاق (متوفی ۷۵۸ ه‍. ق) به دربار راه پیدا کرده و احتمالاً شغل دیوانی پیشه کرده‌است. (در قطعه ای با مطلع «خسروا، دادگرا، شیردلا، بحرکفا / ای جلال تو به انواع هنر ارزانی» شاه جلال الدین مسعود برادر بزرگ شاه ابواسحاق را خطاب قرار داده و در همان قطعه به صورت ضمنی قید می‌کند که سه سال در دربار مشغول است. شاه مسعود تنها کمتر از یکسال و در سنه ۷۴۳ حاکم شیراز بوده‌است و از این رو می‌توان دریافت که حافظ از اوان جوانی در دربار شاغل بوده‌است). علاوه بر شاه ابواسحاق در دربار شاهان آل مظفر شامل شاه شیخ مبارزالدین، شاه شجاع،شاه منصور و شاه یحیی نیز راه داشته‌است. شاعری پیشه اصلی او نبوده و امرار معاش او از طریق شغلی دیگر (احتمالاً دیوانی) تأمین می‌شده‌است. در این خصوص نیز اشارات متعددی در دیوان او وجود دارد که بیان کننده اتکای او به شغلی جدای از شاعری است، از جمله در تعدادی از این اشارات به درخواست وظیفه (حقوق و مستمری) اشاره دارد.[۵] در بارهٔ سال دقیق تولد او بین مورخین و حافظ‌شناسان اختلاف نظر وجود دارد. دکتر ذبیح‌الله صفاولادت او را در ۷۲۷ ه‍. ق[۶] و دکتر قاسم غنی آن را در ۷۱۷[۷] می‌دانند. برخی دیگر از محققین همانند علامه دهخدا بر اساس قطعهای از حافظ ولادت او را قبل از این سال‌ها و حدود ۷۱۰ ه‍. ق تخمین می‌زنند.[۸] آنچه مسلم است ولادت او در اوایل قرن هشتم هجری و بعد از ۷۱۰ واقع شده و به گمان غالب بین ۷۲۰ تا ۷۲۹ ه‍. ق روی داده‌است.

در مورد سال درگذشت او اختلاف کمتری بین مورخین دیده می‌شود و به نظر اغلب آنان ۷۹۲ ه‍. ق است. از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی (متولد ۷۷۷ ه‍. ق) که معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات الانس تألیف جامی (متولد ۸۱۷ ه‍. ق) به صراحت این تاریخ به عنوان سال درگذشت خواجه قید شده‌است. محل تولد او شیراز بوده و در همان شهر نیز روی در نقاب خاک کشیده‌است.

روایت است هنگامی که قصد دفن حافظ را داشتند، عده‌ای از متعصبان با استناد به اشعار حافظ دربارهٔ می‌گساری با دفن وی به شیوهٔ مسلمانان مخالف بودند و در مقابل عدهٔ دیگر وی را فردی مسلمان و معتقد می‌دانستند. قرار شد که از دیوان حافظ فالی بگیرند که این بیت آمد:

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظکه گرچه غرق گناه است، می‌رود به بهشت

این شعر در بدخواهان شاعر تأثیر بسیاری می‌کند و همه را خاموش می‌کند.[۹]

آرامگاه حافظ

نوشتار اصلی: حافظیه
آرامگاه حافظ در دوره قاجار
آرامگاه حافظ در شیراز


آرامگاه حافظ در شهر شیراز و در منطقهٔ حافظیّه در فضایی آکنده از عطر و زیبایی گل‌های جان‌پرور، درآمیخته با شور اشعار خواجه، واقع شده‌است. امروزه این مکان یکی از جاذبه‌های مهمّ گردشگری به شمار می‌رود و بسیاری از مشتاقان شعر و اندیشه‌ةای حافظ را از اطراف جهان به این مکان می‌کشاند.

در زبان اغلب مردم ایران، رفتن به حافظیّه معادل با زیارت آرامگاه حافظ گردیده‌است. اصطلاح زیارت که بیشتر برای اماکن مقدّسی نظیر کعبه و بارگاه امامانبه‌کار می‌رود، به‌خوبی نشان‌گر آن است که حافظ چه چهرهٔ مقدّسی نزد ایرانیان دارد. برخی از معتقدان به آیین‌های مذهبی و اسلامی، رفتن به آرامگاه او را با آداب و رسوم مذهبی همراه می‌کنند. از جمله با وضو به آنجا می‌روند و در کنار آرامگاه حافظ به نشان احترام، کفش خود را از پای بیرون می‌آورند. سایر دلباختگان حافظ نیز به این مکان به‌عنوان سمبلی از عشق راستین و نمادی از رندی عارفانه با دیدهٔ احترام می‌نگرند.[۱۰]

بر سر تربت ما چون گذری همت خواهکه زیارتگه رندان جهان خواهد شد

آرامگاه حافظ در اسکناس و سکه‌های ایران

اسکناس‌های هزار ریالی ایران از سال ۱۳۴۱ هجری شمسی تا سال ۱۳۵۸ با نمایی از آرامگاه حافظ چاپ و نشر می‌شد. سکه‌های پنج ریالی برنز ایران از سال ۱۳۷۱ هجری شمسی تا سال ۱۳۷۸ به نقشی از آرامگاه حافظ آراسته شد.

دیوان حافظ

نوشتار اصلی: دیوان حافظ

دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و تعدادی رباعی است، تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه‌های گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبان‌های جهان به‌چاپ رسیده‌است. شاید تعداد نسخه‌های خطّی ساده یا تذهیب شدهٔ آن در کتابخانه‌های ایران، افغانستان،هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.[۱۱] نکتهٔ خاصی که در دیوان حافظ وجود دارد، کثرت نسخه‌هایی با مفردات و واژه‌های گوناگون است که این خصیصه باعث بروز تصحیحات متعدد و گاه متناقض هم در بین مصححان می‌شود.[۱۲][۱۳]

غزلیات

انواع اشعار حافظ

حافظ را چیره‌دست‌ترین غزل سرای زبان فارسی دانسته‌اند[۱۴] موضوع غزل وصف معشوق، می، و مغازله‌است و غزل‌سرایی را باید هنری دانست ادبی، که درخور سرود و غنا و ترانه‌پردازی است.

با آن‌که حافظ غزل عارفانهٔ مولانا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده، نوآوری اصلی او در تک بیت‌های درخشان، مستقل، و خوش‌مضمون فراوانی است که سروده‌است. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سوره‌های قرآن تأثیر گرفته‌است، که آن را انقلابی در آفرینش این‌گونه شعر دانسته‌اند.[۱۵]

ندیدم خوشتر از شعر تو حافظبه قرآنی که اندر سینه داری
نمونه‌ای از اشعار
پیش از اینت بیش از این اندیشهٔ عشّاق بودمهرورزی تو با ما شهرهٔ آفاق بود
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین‌لبانبحث سرّ عشق و ذکر حلقهٔ عشّاق بود
پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا برکشندمنظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شدما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مهرویان مجلس گرچه دل می‌برد و دینبحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلددفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

رباعیات

چندین رباعی به حافظ نسبت داده شده که هر چند از ارزش ادبی والایی، هم‌سنگ غزل‌های او برخوردار نیستند اما در انتساب برخی از آن‌ها تردید زیادی وجود ندارد. در تصحیح خانلری از دیوان حافظ تعدادی از این رباعیات آورده شده که ده رباعی در چند نسخهٔ مورد مطالعه او بوده‌اند و بقیه فقط در یک نسخه ثبت بوده‌است. دکتر پرویز ناتل خانلری در باره رباعیات حافظ می‌نویسد: «هیچ‌یک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی، ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این غزلسرا نمی‌افزاید.»[۱۶]

امشب ز غمت میان خون خواهم خفتوز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرستتا درنگرد که بی تو چون خواهم خفت[۱۷]
هر دوست که دم زد از وفا دشمن شدهر پاک روی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن غیب است عجبچون مرد ندید از که آبستن شد[۱۸]

واژه‌های کلیدی در اشعار حافظ

در دیوان حافظ کلمات و معانی دشوار فراوانی یافت می‌شود که هر یک نقش اساسی و عمده‌ای را در بیان و انتقال پیام‌ها و اندیشه‌های عمیق برعهده دارد. به عنوان نقطهٔ شروع برای آشکار شدن و درک این مفاهیم، ابتدا باید با سیر ورود تدریجی آن‌ها در ادبیات عرفانی که از سدهٔ ششم و با آثار سنایی و عطار و دیگران آغاز گردیده آشنا شد. از جملهٔ مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به واژگانی چون رند و صوفی و می اشاره کرد:

خدا را کم نشین با خرقه‌پوشانرخ از «رند» ان بی‌سامان مپوشان
در این خرقه بسی آلودگی هستخوشا وقت قبای «می» فروشان
در این «صوفی» وشان دَردی ندیدمکه صافی باد عیش دُردنوشان
رند

شاید کلمه‌ای دشواریاب‌تر از رند در اشعار حافظ یافت نشود. کتاب‌های لغت آن‌را به عنوان زیرک، بی‌باک، لاابالی، و منکر شرح می‌دهند، ولی حافظ از همین کلمهٔ بدمعنی، واژه پربار و شگرفی آفریده که برخی آن را ((خالی از مفاهیم دنیوی)) معنی می‌کنند است که شاید در دیگر فرهنگ‌ها و در زبان‌های کهن و نوین جهان معادلی نداشته باشد.

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیسترهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی
آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دستعالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
صوفی

حافظ، همواره، صوفی را به‌بدی یاد کرده و این به سبب ظاهرسازی و ریاکاری صوفیان زمان او م می‌نگرند.

نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشدای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
می
می بده تا دهمت آگهی از سر قضاکه به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهرکه تا بزاد و بشد، جام می ز کف ننهاد

زبان و هنر شعری

همچون همهٔ هنرهای راستین، شعر حافظ پرعمق، چندوجهی، تعبیرپذیر، و تبیین‌جوی است. او هیچ‌گاه ادعای کشف و غیب‌گویی نکرده، ولی از آن‌جا که به ژرفی و با پرمعنایی زیسته‌است و چون سخن و شعر خود را از عشق و صدق تعلیم گرفته، کار بزرگ هنری او آینه‌دار طلعت[۱۹] و طینت فارسی‌زبانان گردیده‌است.[۲۰]

مرا تا عشق تعلیم سخن کردحدیثم نکتهٔ هر محفلی بود
مگو دیگر که حافظ نکته‌دان‌ستکه ما دیدیم و محکم جاهلی بود

حافظ و پیشینیان

یکی از باب‌های عمده در حافظ‌شناسی مطالعهٔ کمی و کیفی میزان، گستره، مدل، و ابعاد تأثیر پیشینیان و هم‌عصران بر هنر و سخن اوست. این نوع پژوهش را از دو دیدگاه عمده دنبال کرده‌اند: یکی از منظر استقلال، یگانگی، بی‌نظیری، و منحصربه‌فرد بودن حافظ، و اینکه در چه مواردی او این‌گونه‌است. دوّم از دیدگاه تشابهات و همانندی‌های آشکار و نهانی که مابین اشعار حافظ و دیگران وجود دارد.

از نظر یکتا بودن، هر چند حافظ قالب‌های شعری استادان پیش از خود و شاعران معاصرش همچون خاقانی، نظامی، سنایی، عطار، مولوی، عراقی، سعدی، امیر خسرو، خواجوی کرمانی و سلمایی دارد

همین ویژگی کم‌مانند، و نیز عالَم‌گیری و رواج بی‌مانند شعر اوست، که از دیرباز شرح‌نویسان زیادی را برآن داشته تا بر دیوان اشعار حافظ شرح بنویسند. بیشتر شارحان حافظ از دو قلمرو بزرگ زبان و ادبیّات فارسی، یعنی شبه قارّهٔ هند و امپراتوری عثمانی، به صورت زیر برخاسته‌اند.

شارحان ترک

  1. سودی بسنوی (درگذشت: ۱۰۰۰ ه‍. ق)، نویسندهٔ شرح چهار جلدی بر دیوان حافظ
  2. سروری (درگذشت: ۹۶۹ ه‍. ق)
  3. شمعی (درگذشت: ۱۰۰۰ ه‍. ق)
  4. سید محمد قونیوی متخلص به وهبی (درگذشت: ۱۲۴۴ ه‍. ق)[۲۱]

حافظ‌پژوهان شبه قاره

این گروه بیشتر از دستهٔ پیشین به شعر حافظ و شرح‌نگاری برآن روی‌آورده‌اند. تنها از ربع نخست سدهٔ یازدهم هجری تا ربع اوّل سدهٔ دوازدهم (حدود ۱۰۰ سال) ۹ شرح کوچک و بزرگ در منطقهٔ پنجاب نوشته شده‌است. به عنوان نمونه می‌توان این دو را ذکر کرد:

۱. مرج‌البحرین توسّط ختمی لاهوری در سال ۱۰۲۶ ه‍. ق
۲. مولانا عبدالله خویشگی قصوری که ۴ شرح بر دیوان خواجه نوشت (۱۱۰۶ ه‍. ق) ۇچشم می‌خورد.[۲۲]

تأثیر حافظ بر شعر دوره‌های بعد

تبحر حافظ در سرودن غزل بوده و با ترکیب اسلوب و شیوه شعرای پیشین خود سبکی را بنیان نهاده که اگرچه پیرو سبک عراقی است اما با تمایز ویژه به نام خود او شهرت دارد. برخی از حافظ‌پژوهان شعر او را پایه‌گذار سبک هندی می‌دانند که ویژگی اصلی آن استقلال نسبی ابیات یک غزل است.[۲۳]

در مقدمه نسخه قزوینی و ستایشگر آمده‌است:

غزل سرایی حافظ بدان رسید که چرخنوای زهره و رامشگری بهشت از یاد
بداد داد بیان در غزل بدان وجهیکه هیچ شاعر از این گونه داد نظم نداد
چوشعر عذب روانش زبر کند گوییهزار رحمت حق بر روان حافظ باد

حافظ در جهان

نوشتار اصلی: حافظ در جهان

سروده‌های شاعران بزرگ برای حافظ

گوته

یادبود دیالوگ تلویحی گوته و حافظ در دیوان غربی-شرقی گوته، واقع در شهر وایمار آلمان

گوته، نابغه‌ترین ادیب آلمانی، «دیوان غربی-شرقی» خود را تحت تاثیر «دیوان حافظ» سرود، و فصل دوم آن را با نام «حافظ‌نامه» به اشعاری در مدح حافظ اختصاص داد که از جملهٔ آن‌ها می‌توان به دو شعر زیر اشاره کرد:

حافظا، در غزل‌هایت می‌شنوم
که شاعران را بزرگ داشته‌ای.
بنگر که اینک پاسخی فراخورت می‌دهم:
بزرگ اویی است که این سپاس به بزرگ‌داشتِ اوست.[۲۴]

و همچنین:

خود را با تو برابر گرفتن، حافظا
راستی که دیوانگی است!
کشتی‌یی پُر شتاب و خروشان
به پهنهٔ پُر موج دریا در می‌آید،
و مغرور و دلیر به دلِ خیزاب‌ها می‌زند.
آن و دمی است که اقیانوس درهم‌اش بشکند.
ولی این تخته‌بند پوده همچنان به پیش می‌راند.
در غزل‌های سبک‌خیز و تندآهنگِ تو
خنکای سیال دریا است،
و فورانِ کوه‌وار آتش نیز.
و گدازه‌ها مرا در خود غرق می‌کنند.
با این همه خیالی نیز درونم را می‌آکند
و شجاعت‌ام می‌بخشد.
مگر نه آن‌که من نیز در سرزمینِ خورشید
زیسته و عشق ورزیده‌ام![۲۴]

گوته در وصف حافظ

باشد اگر این دنیا در هم شکند

حافظ، از شور به‌هم‌چشمی تو می‌بالم

در بد و خوب شریکیم و وفادار و سهیم

توأمانیم و ز یک گوهر و همزاد همیم

چون تو خواهم ره دل پویم و نوشم می ناب

هم کنم فخر بر این زندگی شعر و شراب

شو کنون با شرر آتش خود نغمه‌سرا!

گر چه پیری، دل پرشور و جوانیست ترا

نیچه

یکی دیگر از شاعران و فیلسوفان نام‌آور آلمان، نیچه، نیز در دیوان «اندرزها و حکمت‌ها»، یکی از شعرهای خود را با نام «به حافظ (آوای نوشانوش، پرسش یک آبنوش)» به او تقدیم کرده‌است:

میخانه‌ای که تو برای خویش
پی‌افکنده‌ای
فراخ‌تر از هر خانه‌ای است
جهان از سر کشیدن می‌یی
که تو در اندرون آن می‌اندازی،
ناتوان است.
پرنده‌ای، که روزگاری ققنوس بود
در ضیافت توست
موشی که کوهی را بزاد
خود گویا تویی
تو همه‌ای، تو هیچی
میخانه‌ای، می‌یی
ققنوسی، کوهی و موشی،
در خود فرو می‌روی ابدی،
از خود می‌پروازی ابدی،
رخشندگی همهٔ ژرفاها،
و مستی همهٔ مستانی
- تو و شراب؟[۲۵]

حافظ در جهان عرب

حافظ اگرچه به هیچ کشور عربی سفر نکرد، اما پژوهشگران عرب تحقیقات و مطالعات قابل توجهی در زمینه حافظ‌شناسی داشتند. اولین پژوهشگر عربی که کتاب درباره حافظ نوشت ابراهیم امین الشورابی المصری بود که کتابی به نام حافظ الشیرازی شاعر الغناء والغزل فی ایران نگاشت و در آن به حافظ، اندیشه‌های حافظ و شعرهای او پرداخت.[۲۶] الشواربی همچنین شعر یوسف گمگشته باز آید به کنعان را به عربی ترجمه کرد.

یوسف المفقود فی اوطانه لا تحزننعائدٌ یوماً الی کنعانهِ لاتحزنن
بیت الاحزان تراهُ عن‌قریب روضةًیضحک الورد علی بنیانه لا تحزنن
هذه الافلاک إن دارت علی غیر المنیلایدومُ الدهرُ فی حدثانه لا تحزنن
لست تدری الغیب فی أسراره لا تیأسنْکم وراء الستر من أفنانهِ لا تحزنن
یا فؤادی إن یسلْ بالکونِ طوفانُ الفنافلکُ نوح لکَ فی طوفانه لا تحزنن
منزلٌ جدّ مخوف ومرادٌ شاحط‌ٌلم یدم فجّ علی رکبانه لا تحزنن
(حافظ) ما دمتَ بالفقر ولیلٌ مظلمٌفی دعاء الله أو قرآنه لا تحزنن[۲۷]

ترجمه‌های دیوان حافظ

تا کنون، شعر حافظ به ده‌ها زبان در تمامی دنیا ترجمه شده‌است. ازجمله قدیمی‌ترین این ترجمه‌ها می‌توان موارد زیر را برشمرد:[۲۸]

۱. تاریخ: ۱۶۸۰ م، نویسنده: F. Meninski، نام و نوع اثر: Linguarum Orientalium اوّلین غزل دیوان حافظ - الا یا ایهاالسّاقی... - به نثر لاتین ترجمه شد، محل انتشار: وین
۲. تاریخ: ۱۷۶۷ م، نویسنده: T. Hyde، نام و نوع اثر: Syntagma dissertationum اوّلین غزل دیوان حافظ - الا یا ایهاالسّاقی... - به نثر لاتین ترجمه شد، محل انتشار: آکسفورد
۳. تاریخ: ۱۷۷۱ م، نویسنده: de Reviski، نام و نوع اثر: Specimen poeseos Persicae شانزده غزل از ابتدای دیوان حافظ به نثر لاتین ترجمه شد، محل انتشار: ذکر نشده
۴. تاریخ: ۱۷۷۴ م، نویسنده: J. Richardson، نام و نوع اثر: Specimen, Persian Poetry شانزده غزل از ابتدای دیوان حافظ به انگلیسی ترجمه شد، محل انتشار: لندن

شرح حافظ

شعر حافظ بنا به ماهیّت و طبیعتش شرح‌طلب است. این امر، به هیچ وجه ناشی از دشواری یا دیریابی آن نیست، بلکه نشان از چندپهلویی است که حافظ سرسخت و بی‌باک به مبارزه با این بیماری پرداخته. حافظ رندانه در هوای پلشت زمان خود، جهانی آرمانی و انسانی آرمانی آفریده. آشنایی حافظ با ادبیات فارسی و عرب بر آشنایی او از دین اسلام - که کتاب اصلی آن قرآن به زبان عربی است - افزود و او را تبدیل به رندی آزاد اندیش کرد به گونه‌ای که بخش زیادی از دیوان حافظ به مبارزه با ریاکاران اختصاص داده شده‌است:

فدای پیرهن چاک ماهرویان بادهزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
به کوی می‌فروشانش ز جامی بر نمی‌گیرندزهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

او تعصبات را کنار گذاشته و فارغ از هر قید و بندی به مبارزه با کسانی برخاست که دین و قدرت خود را به عنوان سنگر و سلاحی برای تجاوز به حٱ

فال حافظ

مصرعی از یک غزل حافظ: اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست// حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم.
دیشب به‌سیل اشک ره خواب می‌زدمنقشی به‌یاد خطّ تو بر آب می‌زدم
چشمم به‌روی ساقی و گوشم به‌قول چنگفالی به چشم و گوش درین باب می‌زدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه می‌گرفتمی‌گفتم این سرود و می ناب می‌زدم
خوش بود وقت حافظ و فالِ مراد و کامبر نام عمر و دولتِ احباب می‌زدم

مشهور است که امروز در خانهٔ هر ایرانی یک دیوان حافظ یافت می‌شود. ایرانیان طبق رسوم قدیمی خود در روزهای عید ملی یا مذهبی نظیر نوروز بر سر سفره هفت سین، و یا شب یلدا، با کتاب حافظ فال می‌گیرند. برای این کار، یک نفر از بزرگان خانواده یا کسی که بتواند شعر را به خوبی بخواند یا کسی که دیگران معتقدند به اصطلاح خوب فال می‌گیرد ابتدا نیت می‌کند، یعنی در دل آرزویی می‌کند. سپس به طور تصادفی صفحه‌ای را از کتاب حافظ می‌گشاید و با صدای بلند شروع به خواندن می‌کند. کسانی که ایمان مذهبی داشته باشند هنگام فال گرفتن فاتحهای می‌خوانند و سپس کتاب حافظ را می‌بوسند، آنگاه با ذکر اورادی آن را می‌گشایند و فال خود را می‌خوانند.

برخی حافظ را «لسان‌الغیب» می‌گویند یعنی کسی که از غیب سخن می‌گوید و بر اساس بیتی از شعر حافظ او معتقد است که هیچ‌کس زبان غیب نیست:

ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوانکدام محرم دل ره در این حرم دارد

یکی از صنایع شعری ایهام است بدین معنی که از یک کلمه معانی متفاوتی برداشت می‌شود. ایهام در اشعار حافظ به صورت گسترده مورد استفاده قرار گرفته. همچنین از مهم‌ترین خصوصیات شعر حافظ گستردگی مطالب ذکر شده در یک غزل اوست؛ به گونه‌ای که در یک غزل از موضوع‌های فراوانی حرف می‌زند. از طرفی هر بیت شعر حافظ نیز به طور مستقل قابل تفسیر است. این ویژگی‌های شعر حافظ باعث شده که هر کس با هر نیتی که دیوان حافظ را بگشاید و غزلی از آن را بخواند در مورد نیت خود کلمه یا جمله‌ای در آن می‌یابد و فرد فکر می‌کند که حافظ نیت او را خوانده و به وی جواب داده‌است. غافل از اینکه این ویژگی شعر حافظ است و در بقیه غزلیات او نیز کلمات یا جملاتی همخوان با نیت صاحب فال وجود دارد.

حافظ زمانی که درمانده می‌شود به فال روی می‌آورد:

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوشزده‌ام فالی و فریاد رسی می‌آید

افکار حافظ

آرامگاه حافظ در شب

روزگار حافظ روزگار زهد فروشی و ریاورزی بوده‌است. آنان به‌جای آن‌که به‌راستی مردان خدا باشند و روندگان راه حقیقت، اغلب، خرقه‌داران و پشمینه‌پوشانی بودند که بویی از عشق نابرده به تندخویی شهرت داشتند[۲۹] و پای از سرای طبیعت بیرون نمی‌نهادند.[۳۰]

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کردبنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشدای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

در برابر صوفی، حافظ از عارف با نیکویی و احترام یادکرده؂وق دیگران مورد استفاده قرار می‌دهند. حافظ در این مبارزه به کسی رحم نمی‌کند شیخ، مفتی، قاضی و محتسب همه از کنایات و اشعار او آسیب می‌بینند.

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسبچون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند
حافظا می‌خور و رندی کن و خوش باش ولیدام تزویر مکن چون دگران قرآن را

او باده نوشی را برتر از زهدفروشی ریاکاران می‌داند:

باده‌نوشی که در او روی و ریایی نبودبهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاببهتر ز طاعتی که ز روی ریا کنند

برخی حافظ رامانند نیچه و گوته فیلسوفی حساس به مسائل وجودی انسان می‌دانند که آزاداندیش است و دروغ‌ستیز و ضدخرافات.

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کنکه در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

عشق حافظ

حافظ درباره عشق الهی که موضوع غزل‌های عرفانی اوست، صحبت می‌کند. در مورد عشق انسانی هم وقتی از معشوقان جسمانی و مادی صحبت می‌کند، خاطر نشان می‌کند که عشق وی همچون امری است که به یک سابقه ازلی ارتباط دارد. در غزل‌های عرفانی حافظ، عشق مجازی همچون پرده‌ای به نظر می‌آید که عشق الهی در ورای آن پنهان است.[۳۱]

درد عشقی کشیده‌ام که مپرسزهر هجری کشیده‌ام که مپرس
گشته‌ام در جهان و آخر کاردلبری برگزیده‌ام که مپرس[۳۲]

علاقه به شیراز

علاقه ودید حافظ به شیراز از منظر دیوان او و غزلیاتش بخوبی مشهود است و این اشارات با رویدادهای تاریخی زمان حافظ تطابق دارد؛ بنابراین در دیوان حافظ اگر غزلی شیوا و دلپسند خوانده می‌شود یقین در خلال ابیات آن رمزآسا و یا آشکارا واقعه‌ای در روانش و در اندیشه‌اش سیر می‌کند. چراکه حافظ را نباید یک شاعر ساده اندیش و مبالغه گو به شمار آورد؛ زیرا وی پیش از اینکه حتی شاعر باشد به مسائل دینی و فلسفی و عرفانی کاملاً آشنایی داشته و بینش وی در منتهای دریافت تأملات و دقایق اجتماعی است؛ لذا دید و دلبستگی حافظ به شیراز از دو منظر قابل بررسی است: یکی مطابقت سروده‌هایش با رخدادهای جامعه که گاهی بر وفق مراد وی است و دیگر طبیعت متنوع و چهارفصل شیراز در آن برهه از زندگی حافظ.

حافظ بعد از تحصیلات و کنجکاوی اش در فراگیری علوم زمان به عنفوان جوانی می‌رسد. شهر شیراز به یمین دولت شیخ ابواسحق اینجو حکمران فارس از امنیت و آرامش کاملی برخوردار بود و مردم از جمله شاعر جوان ما با کمال آسایش و راحتی روزگار می‌گذرانیدند. اماکن خیر در شهر، مساجد، مدارس و خانقاهها و املاک فراوانی که برآنها وقف کرده بودند به‌وفور یافت می‌شد. شیخ ابواسحق پادشاهی آزادی خواه بود که مردم را در آزادیهای احتماعی مخیر می‌داشت. شیراز در یک زمینی هموار بنا شده بود که دور شهر بارویی از زمان آل بویه برجا مانده بود. بدین ترتیب حافظ جوان نیز در این جامعه آزاد بو اسحاقی با شعف و مصلحت جویی زندگی می‌کرد و مسائل سیاسی زمان را به دقت زیر نظر داشت. شیراز که به گفتهٔ ابن بطوطه بهشت روی زمین به شمار می‌آمد و از هر سو طرب و شادمانی بر آن بارز، در این روزها شاهدجنب و جوش حافظ جوان بود که هم از ثروت بهره داشت و هم از دانش. او از حافظان قرآن بود و در همین زمان قاریان در شهر بودند که به آواز خوش قرآن می‌خواندند.[۳۳]

با یورش محمدمبارزالدین حکمران کرمان ویزد به شهر شیراز سلطنت ابو اسحاق در هم پیچیده شد و این واقعه در شعر حافظ بازتابی تأسف انگیز دارد.

راستی خاتم فیروزه بو اسحاقیخوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقه کبک خرامان حافظکه ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود

دوران بعد از بواسحاق زمان استبداد مبارزالدین بود که اشعاری حاکی از خشم شاعر را به دنبال دارد. اوپادشاهی تندخو و ستمکار و متعصب بود به طوری که حافظ اغلب او را «محتسب» می‌نامد و از اینکه آزادی و امنیت مردم را ضایع کرده حافظ در اندیشه آزاردادن اوست. ازاین جهت برخلاف عقیده محتسب به سرودن اشعاری تند به الفاظی از (می- میخانه- باده- مغ) می‌پردازد.

دوش بر یاد حریفان به خرابات شدمخم می‌دیدم خون در دل و پا در گل بود
اگرچه باده فرحبخش و باد گلبیزستبه بانگ چنگ مخور باده که محتسب تیزست
محتسب داند که حافظ عاشق استوآصف ملک سلیمان نیز هم

حافظ ستم بر همشهریان را برنمی تافت و رندانه در احقاق حق مردم تلاش می‌کرد تا اینکه شاه شجاع پدر ریاکارش را کور کرد و خود به جای او نشست و حافظ نیز چنین بشارتی را به شیرازیها می‌دهد که:

ای دل بشارتی دهمت محتسب نماندوز وی جهان برست و بت میگسار هم

دوران حکومت شاه شجاع دوباره آزادی و شادمانی مردم را به دنبال داشت و حافظ نیز به مراد دیرینه خود رسید که:

سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوشکه دور شاه شجاع است می‌دلیر بنوش

نکته دوم راجع به علاقه ودید حافظ به شیراز چنان‌که گذشت طبیعت سرسبز و مناظر بدیع و باغات دلگشای شیراز بود. بهار شیراز و عطر دل انگبزبهار نارنج آن لطف خاصی داشت و درختان سرو که باغها را پوشانده بودند و انواع میوه هاکه در خاک شیراز پرورش می‌یافت دل از بیننده می‌ربود. گردشگاه‌های فروان که از زمان سعدی نیز باقی‌مانده بود مردم را به طرف خود می‌کشانید.[۳۴]

تنها حافظ نبود که «نسیم خاک مصلی و آب رکناباد» او را اجازه سیروسفر نمی‌داد. در بین تفرجگاههای شهر یکی «تکیه سعدی» نزدیک سرچشمه رکناباد در تنگ الله اکبر و دیگر باغ و زاویه سعدی. از نگاه حافظ

شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیمعیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوستتا آب ما که منبعش الله اکبر است

شاعر آرمان طلب شیراز با نگاه تیزبین خود به بهار باصفای شهرش «نسیم روضه» شیراز را بدرقه راه مسافران می‌کند.

دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بسنسیم روضه شیراز پیک راهت بس

شاعر رند شیراز بر خلاف سعدی بزگوار دل از شیراز برنکند و به سفر طولانی نپرداخت و یا اگر به سفری رفت یقین طولانی نبوده‌است.

در مقام مقایسه نیز شیراز را بر شهر اصفهان رجحان می‌دهد.

اگرچه زنده رود آب حیات استولی شیراز ما از اصفهان به

بلکه عمر خود را در شیراز که از صفا و زیبایی آن شهر و همچنین گلگشت مصلی و آب رکناباد خوشدل بود، صرف نمود. زیبایی طبیعت و روانی طبع شاعر نگرش عمیق او را در محیط پیرامون خود عجین کرده بود؛ لذا با نگاهی دقیق به مجموع عغیب‌گویی نکرده، ولی از آن‌جا که به ژرفی و با پرمعنایی زیسته‌است و چون سخن و شعر خود را از عشق و صدق تعلیم گرفته، کار بزرگ هنری او آینه‌دار طلعت[۳۵] و طینت فارسی‌زبانان گردیده‌است.[۳۶]

مرا تا عشق تعلیم سخن کردحدیثم نکتهٔ هر محفلی بود
مگو دیگر که حافظ نکته‌دان‌ستکه ما دیدیم و محکم جاهلی بود

روز بزرگداشت حافظ

بیستم مهرماه برابر با یازدهم اکتبر روز بزرگداشت حافظ می‌باشد که در این روز جشن‌ها و برنامه‌های ملی و بین‌المللی فرهنگی متنوعی در شیراز و سایر نقاط جهان[۳۷] برگزار می‌شود. این روز در تقویم رسمیجمهوری اسلامی ایران[۳۸] با عنوان روز بزرگداشت حافظ ثبت شده است. عمده برنامه‌های این روز شامل شب شعر، گل افشانی آرامگاه حافظ، نمایش و رونمایی از دیوان‌های شعر حافظ، نورافشانی و غیره می‌باشد.

نگارخانه


نبرد در پانگیا


نبرد در پانگیا

210 میلیون سال قبل، زمانی که ابر قاره پانگیا شروع به ترک خوردن و تقسیم شدن کرد و پیش از گسترش و تنوع دایناسورها دو گروه از خویشاوندان کروکودیل‌ها به نام فایتوسورها (Phytosaurs) و رایی‌سوکیدها (Rauisuchids) اربابان پانگیا و شکارچیان برتر دوران بودند. به دلیل آنکه این دو شکارچی به طور معمول متعلق به دو قلمرو جداگانه بودند تا پیش از این تصور عمومی بر این بود که آنها هیچ برخوردی با هم نداشته‌اند. اما این باور با کشف یک استخوان به چالش کشیده شده و تغییر کرده است. «یافتن دندان فایتوسور در استخوان یک رایی‌سوکید بسیار هیجان‌انگیز و عجیب است.» این را دکتر استفان رامهلر از دانشگاه تنسی و عضو تیم کاشف می‌گوید و ادامه می‌دهد: «رایی‌سوکید‌ها بزرگ‌ترین شکارچی در محیط خودشان بودند. اما ما اینجا شواهدی داریم که نشان می‌دهد فایتوسور‌ها که به طور بالقوه کوچک‌تر بودند و در آب زندگی می‌کردند یک رایی‌سوکید بزرگ را شکار کرده و خورده اند.» تجزیه و تحلیل علائم و جاهای دندان روی استخوان رایی‌سوکید نشان می‌دهد این حیوان حداقل دوبار در طول حیاتش توسط فایتسور گاز گرفته شده که بار آخر مرگبار بوده است. فایتوسورها یک گروه منقرض شده از خزندگان نیمه آبزی و درنده کروکودیل‌مانند بودند که در دوره تریاس تکامل یافته و بین 2 تا 12 متر طول داشتند. رایی‌سوکیدها اما یک گروه متنوع خشکی زی با شباهت ظاهری به دایناسورهای ابتدایی در دوره تریاس بودند که به‌طورمعمول بزرگ‌تر از شش متر طول داشتند.

عبارت‌های لاتین در متن‌های انگلیسی چه معنایی دارند؟


عبارت‌های لاتین در متن‌های انگلیسی چه معنایی دارند؟

عرفان خسروی | آیا تا به حال با عبارت‌هایی مثل p.s.، vs.، a priori یا Cogito ergo sum روبه‌رو شده‌اید؟ آیا تا کنون فکر کرده‌اید این عبارات ناآشنا از کجا وارد زبان انگلیسی شده‌اند؟ آیا می‌دانید این عبارت‌ها از زبان رومیان باستان به انگلیسی وارد شده است؟ آیا می‌دانید که تأثیرپذیری زبان انگلیسی از زبان رومیان باستان، به مراتب بیشتر از تأثیرپذیری زبان فارسی از زبان عربی است؟ آیا می‌دانستید این زبان تا سده‌ هفدهم میلادی زبان رسمی علم و فرهنگ و قانون و اندیشه در اروپا بوده است؟ و سرانجام، آیا می‌دانستید علت نامیدن حروف الفبای انگلیسی با عنوان «حروف لاتین» از آن‌جا ناشی می‌شود که انگلیسی‌ها و بقیه اروپایی‌ها خط خود را وامدار رومی‌های لاتین زبان هستند؟

اگر دوست دارید، دست کم در مکاتبات و مطالعات فنی و تخصصی خود، سررشته‌ای از میراث رومی‌ها برای انگلیسی‌ها داشته باشید، می‌توانید با نگاهی به این فهرست با معانی تحت‌اللفظی و کاربرد برخی عبارت‌های لاتین که گاهی در متن‌های علمی و فلسفی و منطقی یا متن‌های معمول انگلیسی و دیگر زبان‌های اروپایی می‌بینید، آشنا شوید.

توجه کنید که این عبارت‌ها لاتین هستند، نه انگلیسی و تلفظ اغلب آن‌ها مطابق تلفظ حروف در زبان لاتین است. به علاوه عبارت‌های لاتین باید به صورت کژنویس (Italic) استفاده شوند، مگر این‌که با حروف بزرگ نوشته شوند.

A priori

(اَپریوری) از پیش

به دانش یا استدلالی گفته می‌شود که مستقل از تجربه باشد. برای مثال: «هیچ کودکی ازدواج نمی‌کند»

a posteriori

(اَپُستریوری) از پس

به دانش یا استدلالی گفته می‌شود که وابسته به تجربه یا شواهد تجربی باشد. برای مثال:

«برخی از بچه‌هایی که ملاقات کردم، شادمان بودند»

Ab ovo

(اَب اُوو) از تخم

این اصطلاح در معنی «از اصل/پایه» به کار می‌رود. منظور از تخم، یکی از دو تخمی است که توسط لیدا، پس از جفت‌گیری با زئوس (که خود را به شکل قویی درآورده بود) گذشته شد و از دل آن هلن تروایی به دنیا آمد. می‌گویند اگر این تخم نبود، هلنی نبود که پاریس او را بدزدد و جنگ تروا به راه بیافتد.

.A.D

(anno Domini: اَنّو دومینی) به سالِ سَروَر [ما]

اشاره به سال‌های پس از میلاد مسیح

Ad hominem

(اَد اُمینِم) به شخص

این عبارت عنوان مغلطه‌ای است که در فارسی می‌توان «حمله شخصی» نامید؛ به این صورت که استدلال (یا اتهام از جانب) حریف با متهم‌ساختن او پاسخ داده می‌شود.

Ad nauseam

(اَد ناؤسیام) تا دریازدگی

این عبارت برای استدلال‌هایی به کار می‌رود که از شدت تکرار، مبتذل شده‌اند و موجب تهوع می‌شوند.

Amicus Plato, sed magis amica veritas

(اَمیکوس پلاتو، سد مگیس امیکا وِریتاس) با افلاطون دوست هستم، اما با حقیقت دوست‌تر

این عبارت منسوب به ارسطو است که صورتی نزدیک به آن را در رساله اخلاق نیکوماخوس به کار برده است. نیوتون نیز دفتر دانشجویی سال ۱۶۶۱‌اش را با این عبارت آغاز کرده‌است:

Amicus Plato amicus Aristoteles magis amica veritas

Barba non facit philosophum

(باربا نُن فاکیت فیلوسوفوم) ریش [کسی را] فیلسوف نمی‌کند

اشاره به کسانی که تنها در ظاهر دانشمند به نظر می‌رسند.

c., ca., ca یا .cca

(circa: کیرکا) تقریباً، حوالی

برای اشاره به تاریخ های تقریبی به کار می رود.

Causa sui

(کاوسا سویی) قائم به ذات

چیزی که خود مسبب وجود خود باشد.

Ceteris paribus یا Cp

(کِتِریس پاریبوس) دیگر [چیزها] همین‌شکل

در علوم تجربی گزاره‌های Cp گزاره‌هایی هستند که تنها در شرایط متعارف درست از آب درمی‌آید و اگر شرایط متعارف عوض شود، استثناء می‌پذیرد. این گزاره‌ها در چهارچوب فلسفه ابطال‌گرایانه علم، فاقد اعتبار هستند.

.cf

(confer: کُنفِر) مقایسه‌کنید

معادل عبارت قس.

Cogito ergo sum

(کوگیتو ارگو سوم) می‌اندیشم پس هستم

این جمله مشهور فلسفی از رنه دکارت، آن‌گونه که خودش توضیح می‌دهد، یعنی «همین که می‌توانیم شک کنیم، [یعنی] نمی‌توانیم در هستی خودمان شک کنیم». به عبارت دیگر خودآگاهی ما بهترین دلیل برای وجود ماست. دکارت این جمله را برای نخستین بار به صورت فرانسه je pense, donc je suis در رساله «گفتار در روش» (که به ابتدا به فرانسه نوشته شد) آورده است.

Contra vim mortis non crescit herba in hortis

(کُنترا ویم مُرتیس نون کرسکیت اِربا این اُرتیس) هیچ علفی در باغ‌ها در برابر نیروی مرگ نمی‌روید

این عبارت شعرگونه بازمانده از سده‌های میانه به این معنی است که هیچ دارویی برای مرگ وجود ندارد. گاهی اوقات به جای herba واژه salvia آمده است که ایهام دارد، زیرا هم نام گیاه مریم‌گلی (سلوی) است و هم به معنی حکیم و طبیب است.

.C.V

(curriculum vitae: کوریکولوم ویتای) طی زندگی

کارنامه یا چکیده تجربیات یک فرد

De omnibus dubitandum est

(دِ اُمنیبوس دوبیتاندوم است) در هر چیزی باید شک کرد

این نام کتابی است که سرن کیرکگور درباره تبعات وجودگرایانه شک دکارتی تألیف کرد.

Docendo discimus

(دُکِندو دیسکیموس) با آموزاندن، می‌آموزیم

این جمله نخستین بار از سنکای کوچک نقل شده و به شعار بسیاری از مؤسسات علمی و آموزشی تبدیل شده است.

Eo ipso

(ائو ایپسو) به خودی خود

برای مثال «That I am does not eo ipso mean that I think» یعنی «این که من هستم، به خودی خود، به این معنی نیست که من فکر می‌کنم».

.et al

(et alii: اِت آلیئی) و دیگران

برای خلاصه کردن عنوان نویسندگان و همکاران برای ارجاع به نتیجه کار آنان، پس از نام نخستین همکار ذکر می‌شود.

.etc

(et cetera: اِت کترا) و دیگر چیزها

معادل عبارت «و غیره» در فارسی است. در انگلیسی این عبارت را با تلفظی متفاوت از تلفظ لاتین به صورت «اِت سترا» به زبان می‌آورند.

.e.g

(exempli gratia: اکسمپلی گراتیا) برای نمونه

پیش از یادکردن نمونه و مثال، معادل عبارت «برای مثال» یا «برای نمونه» استفاده می‌شود.

Festina lente

(فستینا لنته) آهسته تندش کن!

این عبارت لاتین ترجمه عبارت یونانی σπεῦδε βραδέως (سْپؤده برادئــُوس) و عبارتی متناقض‌نماست.

Fiat justitia ruat caelum

(فیات یوستیتیا روات کایلوم) عدالت [اجرا] خواهد شد، آسمان فروبریزد

این زبان‌زد شعار دادگاه‌های غرب است و کنایه‌ای است از لزوم اجرای عدالت، فارغ از برآیند آن.

.fl

(floruit: فلورویت) شکوفا شد

این عبارت برای ذکر تاریخ تقریبی سال‌های درخشش اشخاص شناخته‌شده به کار می‌رود.

.f./ff

(folio/foliis: فولیو/فولی‌ئیس به ترتیب برای مفرد و جمع) در ادامه

برای ارجاع به تعداد نامشخصی از صفحات که در دنباله یک صفحه خاص آمده‌اند، پس از شماره آن صفحه خاص ذکر می‌شود.

Homo economicus

(اُمو اکونومیکوس) انسان اقتصادی

در بسیار از نظریات اقتصادی، انسان را عاملی منطقی و در بند منافع شخصی در نظر می‌گیرند و از این عبارت برای نامیدن فرد انسانی استفاده می‌کنند.

Homo faber

(اُمو فابِر) انسان خلاق

در برابر Homo sapiens (نام علمی گونه بشر) ابداع شده و کنایه از دستکاری بشر در طبیعت اطرافش دارد.

Homo homini lupus

(اُمو اُمینی لوپوس) انسان گرگ انسان است

این عبارت هم که از شدت کاربرد، مصداق Ad nauseam شده است.

Homo reciprocans

(اُمو رکیپروکَنس) انسان متعامل

این مفهوم دقیقاً در مقابله و تباین با Homo economicus قرار دارد و انسان را موجودی متعامل در جهت بهبود محیط اطرافش می‌شمرد.

Hypotheses non fingo

(ایپوتِسِس نُن فینگو) فرضی ندارم

این جمله نیوتون درباره ویژگی‌های گرانش است و در یادداشتی به نام General Scholium دیده می‌شود که ضمیمه ویراست دوم Principia بود.

.i.a

(inter alia: اینتر الیا) از میان دیگرچیزها

معادل عبارت «از جمله» در فارسی.

.Ibid

(ibidem: ایبیدِم) همان‌جا

برای ارجاع دوباره به مأخذ پیشین به کار می‌رود.

.id

(idem: ایدِم) همان‌شخص

برای ارجاع دوباره به شخص پیشین به کار می‌رود. اگر آن شخص مؤنث باشد از سرواژه ead. (eadem: ایادم) استفاده می‌شود.

.i.e

(id est: اید است) آن است

معادل عبارت «به بیان دیگر» در فارسی.

.J.D

(Juris Doctor: یوریس دکتر) استاد در قانون

به کسی که دکترای حقوق گرفته گفته می‌شود.

.lb

(libra: لیبرا) میزان

یک رطل یا یک پوند‌ که واحد جرم است.

.LL.B

(Legum Baccalaureus: لگوم باکّالاوریوس) کارشناس قانون

به کسی گفته می‌شود که در رشته حقوق مدرک کارشناسی داشته باشد.

.M.A

(Magister Artium: مگیستر آرتیوم) استاد هنر

به کسی گفته می‌شود که مدرک کارشناسی ارشد در رشته‌های علوم انسانی، هنر، علوم اجتماعی یا الهیات داشته باشد.

.N.B

(nota bene: نُتا بِنِه) خوب توجه کن

معادل عبارت «دقت فرمایید» در فارسی.

.nemcon

(nemine contradicente: نمینه کنترادیکنته) بدون مخالف

به معنی «بدون مخالف» یا معادل عبارت «بلامنازع» در فارسی.

Nullius in verba

(نولّیوس این وِربا) به حرف هیچ‌کس

این عبارت شعار انجمن سلطنتی لندن است و برای مقابله با نظرات شخصی و تأکید بر اعتبار آزمایش بیان شده است.

.opcit

(opere citato: اُپرا کیتاتو) کار ارجاع‌شده

معادل عبارت «همان مرجع» (ibid.) است، با این تفاوت که دیگر نیازی به ذکر شماره صفحه نیست.

.Ph.D

(Philosophiæ Doctor: فیلوسوفیای دکتر) دکتر در فلسفه

به کسی گفته می‌شود که در هر رشته‌ای (به جز حقوق، پزشکی و الهیات) دکترا می‌گیرد. به طور سنتی تمام رشته‌ها (به جز حقوق، پزشکی و الهیات) زیرمجموعه فلسفه هستند.

.P.M

(Post Meridiem: پست مریدیِم) پس از نیم‌روز

ساعت‌های پس از ساعت ۱۲ ظهر گفته می‌شود و به ساعت‌های پیش از ۱۲ ظهر، A.M. (Ante Meridiem: آنته مریدیِم) گفته می‌شود.

.P.S

(post scriptum: پست سْکریپتوم) پی‌نوشت

به نوشته‌ای گفته می‌شود که پس از خاتمه یادداشت یا نامه افزوده می‌شود.

.Q.E.D

(quod erat demonstrandum: کود ارات دمونستراندوم) که باید نشان‌داده می‌شد

از این سرواژه لاتین در پایان اثبات یک مسئله ریاضی (یا فلسفی)‌ استفاده می‌شود. اصل این عبارت ترجمه عبارت یونانی «ὅπερ ἔδει δεῖξαι» (هُپر اِدِی دِئیکْسای: ΟΕΔ) است که توسط بسیاری از ریاضی‌دان‌های یونانی مثل اقلیدس و ارشمیدس به کار می‌رفته است. در زبان عربی گاهی عبارت «فهو المطلوب» و گاهی سرواژه «هـ.ط.ث» (وهو المطلوب إثباته) به کار می‌رود و می‌توان مانند بسیاری زبان‌های دیگر، سرواژه‌ای فارسی (برای نمونه: بـ.نـ.د.) برای آن اختیار کرد. گاهی اوقات به شوخی این سرواژه لاتین را کوته‌نوشت عبارت‌هایی مثل «quo errat demonstrator» (که اثبات‌کننده غلط کرد)، « quod est dubitandum» (که مورد تردید است)، یا «quite easily done» (خیلی ساده بود) به شمار می‌آورند.

Re

(in re: این ره) درباره

این عبارت به صورت پیش‌وند در عنوان «نامه»ها و «یادبود»ها به کار می‌رود.

Reductio ad absurdum

(رِدوکتیو اَد ابسوردوم) تقلیل به پوچی

استدلال (یا مغلطه‌ای) که موضوعی را (یا برآیند آن را) نامعقول (و گاهی مسخره) ارزیابی می‌کند و به این ترتیب آن را نادرست می‌شمرد. این عبارت لاتین برگرفته از عبارت یونانی «εις άτοπον απαγωγή» (اِیس آتوپون آپاگوگه: تقلیل به ناممکن) است. این استدلال زمانی به صورت مغلطه درمی‌آید که در تقلیل سخن رقیب به نتایج پوچ، از استنتاجی ضعیف استفاده کند (چنان‌چه میان افراد و جوامع بی‌خبر از اصول منطق رایج است).

.R.I.P

(requiescat in pace: رکوئیسکات این پاکه) [راونش] در آرامش باشد

این سرواژه به عنوان آرزوی آمرزش برای درگذشتگان، معادل «خدا بیامرزد» در فارسی، به کار می‌رود و گاهی به عنوان سرواژه عبارت انگلیسی «rest in peace» شمرده می‌شود.

sensu lato

(سنسو لاتو) در مفهوم وسیع

برای اشاره به مفهوم گسترده‌تر عبارتی به کار می‌رود که دو یا چند مفهوم مختلف دارد.

sensu stricto

(سنسو سْتریکتو) در مفهوم محدود

برای اشاره به مفهوم بسته‌تر عبارتی به کار می‌رود که دو یا چند مفهوم مختلف دارد.

  .Sic

(sic erat scriptum: سیک ارات سْکریپتوم) این‌گونه تحریر شده بود

برای اشاره به نقل منطبق با مرجع [به ویژه درباره] نادرستی‌های نگارشی به کار می‌رود.

Tabula rasa

(تابولا راسا) لوح نانوشته یا لوح پاک

رومی‌ها از تخته‌هایی موم‌اندود برای یادداشت استفاده می‌کردند و با گرم‌کردن موم، آن را دوباره پاک می‌کردند. این عبارت به فرضیه‌ای اشاره دارد که همه افراد را در بدو تولد فاقد هرگونه ذهنیت می‌شمرد و تنها دریافت، تجربه و آموزش را در تشکیل شخصیت دخیل می‌شمرد.

Tempora mutantur

(تمپورا موتانتور) زمان می‌گذرد

این عبارت که گاهی به صورت کامل‌تر و موزون «Tempora mutantur, nos et mutamur in illis» (زمان می‌گذرد و ما را در خود می‌گذراند) به کار می‌رود.

Tu quoque

(تو کوئوکوئی) تو نیز

مغلطه‌ای که در برابر استدلال (یا اتهام از جانب)‌ حریف، حریف را مورد خطاب یا پرسش یا اتهام مشابه‌ قرار می‌دهد. این مغلطه صورتی دیگر از مغلطه Ad hominem است.

.viz

(videlicet: ویدلیکت) به ویژه

این عبارت برای شرح دقیق‌تر یک عبارت پس از آن می‌آید.

.vs یا .v

(versus: وِرسوس) برعکس

برای نشان‌دادن تقابل به کار می‌رود.

بشقاب پرنده‌های زیر آبی – بخش دوم

بشقاب پرنده‌های زیر آبی – بخش دوماه

اتفاقاتی در اعماق اقیانوس‌ها که ما از آن بی‌خبریم (قسمت دوم}


شمع مومی کریستف کلمب
یکی از اولین گزارش‌ها درباره یوسوها در دفتر یادداشت‌های کریستف کلمب یافت می‌شود. در تاریخ 11 اکتبر 1492/20 مهر 871 او شاهد یک یوسوی شگفت انگیز بود. در ساعت 10 شب در این تاریخ، آسمان صاف بود و کلمب و گروهش روی یکی از عمیق‌ترین و اسرار آمیزترین بخش‌های اقیانوس اطلس یعنی مثلث برمودا بودند. عمق اقیانوس در زیر کشتی آنان حدود 6 کیلومتر بود. ناگهان نورهایی غیرزمینی از اعماق اقیانوس ظاهر شدند. یکی از افراد کلمب به نام گوتیِرِس نیز روی سانتا ماریا (کشتی کلمب) همراه با او شاهد بالا آمدن یک جسم بشقابی شکل از درون آب بود. نور شدیدی که شبیه هیچ چیز دیگری که آنان تا آن روز دیده بودند به نظر نمی‌رسید، ناگهان از درون آب به آسمان رفت. آنها نمی‌دانستند تا پنج ساعت بعد، دنیای نو را کشف خواهند کرد.
در یادداشت‌های کلمب چیزی می‌خوانیم که می‌تواند به عنوان یک یوفو تعبیر شود؛ «نور یک شمع مومی که در آسمان شب بالا و پایین می‌رود.»
این داستان تنها اتفاق از این دست نبود که برای کلمب روی می‌داد. در طول سفر دو ماهه او، یادداشت‌هایش وقایع و حوادث عجیبی را به‌طور مرتب نشان می‌دهند.

سپرهای درخشان اسکندر
نمونه دیگری که از معدود گزارش‌های باستانی در مورد یوسوهاست، به سال 329 پیش از میلاد و زمان اسکندر باز می‌گردد. درواقع او بعد از مشاهده سپرهای درخشانی که از آب‌های رودخانه جاکسارتیز در هند بیرون می‌آمدند و دوباره در آن فرو می‌رفتند، متقاعد شد وسایلی از دنیایی دیگر را مشاهده کرده است. او شش سال بعد زندگی اش را با استفاده از چیزی که «زنگ غواصی» می‌نامیدند و تصور می‌شود اولین زیردریایی تاریخ است، به دنبال مدرک دیگری مبنی بر وجود آنچه دیده بود، گشت.
بعضی معتقدند ماجراجویی‌های او به بهانه یافتن این اجسام در واقع هدفی بزرگ‌تر یعنی کشف و تسخیر قلمرویی بود که تمام ذهنش را مشغول کرده بود؛ آتلانتیس.

یوسوی افلاطون
از آتلانتیس برای اولین بار در تاریخ مدرن در نوشته‌های افلاطون یعنی کتاب‌های تیمائوس و کریتیاس یاد می‌شود. طبق این نوشته‌ها، این قاره مورد خشم خدایان قرار گرفت و در طول یک روز و یک شب به زیر آب رفت و نابود شد. امروزه بعضی از محققان این فرضیه را مطرح می‌کنند که آتلانتیس هنوز وجود دارد و شاید تنها یا یکی از مراکز فعالیت یوسوها باشد. این فرضیه توضیح می‌دهد که چگونه به دلایل تجاری، دریای مدیترانه بهترین مکان روی زمین برای بنای شهرهایی زیر آبی و نشر دانش آتلانتیس است.
مصر و یونان و اروپای باستان
در فرضیه آتلانتیس به این نکته هم اشاره می‌شود که یونانیان باستان اولین مردمانی بودند که گزارش رؤیت یوسوها را ثبت کردند. البته آنان در این امر تنها نبودند. محققان معتقدند مصریان باستان هم گزارش مشاهداتشان را در این زمینه در هیروگلیف‌های خود ثبت کرده‌اند. در یکی از معابد مصر باستان نقوشی وجود دارد که شبیه زیردریایی و هلی کوپترهای امروزی است. اینکه این نشانه‌ها با چه هدفی در آنجا نقش شده‌اند، هنوز برای ما مشخص نیست. یکی از قدیمی‌ترین موارد اروپایی در این زمینه به قرن یازدهم و انگلستان مربوط می‌شود. در سال 1067/446، مردمی که در نزدیکی ساحل بودند، دیدند که جسمی مشتعل از آسمان پایین آمد، نور آن به‌قدری شدید بود که تمام منطقه را روشن کرد. سپس متوقف شد، دوبار بالا رفت و بعد به درون آب فرو رفت.

ابر غلیظ فیلادلفیا
کارل فاینت حدود 10 سال است که به مطالعه یوسوها می‌پردازد و در وب‌سایت او به آدرس waterufo.net بیش از 900 گزارش مدرن و باستانی در اختیار بازدیدکنندگان قرار گرفته است. بر اساس تحقیقات او، یکی از اولین گزارش‌های یوسوها در قرن بیستم در تاریخ اول آگوست 1904/10 مرداد 1283 در روزنامه فیلادلفیا اینکوایرر چاپ شده. بر اساس گزارش این روزنامه، یک کشتی باری انگلیسی به نام «موهیکن» در راه خود به سمت فیلادلفیا درون ابری فلزی گرفتار می‌شود که مانند فسفر می‌درخشید.
بر اساس تحقیقات بیشتر کارل، مشخص شد کاپیتان و خدمه این کشتی، جسمی که درون ابری غلیظ بود، از سمت اقیانوس به سمت آنان آمد و کشتی را در بر گرفت. زمانی که ابر، کشتی آنان را فرا گرفته بود، آنان قادر به انجام هیچ کاری روی کشتی نبودند. در روزنامه نوشته شده که سوزن قطب‌نمای کشتی به سرعت می‌چرخید و هیچ جهت خاصی را نشان نمی‌داد. خدمه هم نمی‌توانستند هیچ چیز فلزی را از روی عرشه تکان دهند یا بردارند.

یوسوی بندر شگ
اما به‌طور حتم، شگفت‌انگیزترین گزارش در این زمینه مربوط می‌شود به کانادا. این تنها حادثه مربوط به یوسوهاست که توسط مقامات دولتی مستند شده است. در شب 4 اکتبر 1967/12 مهر 1346، اتفاقی بر فراز آب‌های یکی از سواحل بندر شَگ مشاهده شد که برای همیشه، این ناحیه را در ذهن محققان ثبت کرد. کریس استایلز و دان لجر، 15 سال گذشته را به تحقیق در مورد حادثه سال 1967 گذرانده‌اند. این پرونده که در زمان خود در تمام کانادا مشهور بود، مدتی است به دست فراموشی سپرده شده است. در کتاب آنها با نام «جسم تیره» به جنبه‌های مختلف این ماجرا پرداخته شده است.
کریس می‌گوید: «دلیل اینکه این ماجرا با دیگر گزارش‌ها فرق دارد این است که در این حادثه، ما با جسمی حقیقی طرف هستیم که از آسمان پایین آمده و در آب سقوط می‌کند. در اثر این سقوط نیز نور و صدای مهیبی ایجاد می‌شود. این حادثه از یک جنبه دیگر هم حائز اهمیت است و آن اینکه هیچ کس گزارش یک یوفو را به پلیس نداد؛ بلکه همه می‌گفتند نوری در آب سقوط کرده است و نگران بودند که شاید هواپیما بوده باشد.
نورم اسمیت که یکی از سه مشاهده در قید حیات این حادثه است داستان را این‌گونه تعریف می‌کند: «ما سه نفر بودیم که نورها را دیدیم. بعد مثل این بود که به سمت ما حرکت می‌کرد. بعد پایین رفت و ما فکر کردیم هواپیمایی است که سقوط کرد. پس بلافاصله پشت ماشین‌های پدر و عمویم پریدیم و خودمان را به لب آب رساندیم. وقتی اینجا رسیدیم، 10 یا 12 نفر دیگر هم آنجا بودند.بعد از 2 یا 3 دقیقه، نورهای درون آب خاموش شدند.»
پلیس محلی هم به وسیله قایق‌های ماهیگیران محلی مثل نورم شروع به جست‌وجوی آب‌ها کرد که تا حدود 3 بامداد طول کشید. در ظهر 6 اکتبر/14 مهر، یک گروه هفت نفری غواصی به آنجا رسیدند و آخر هفته را به جست‌وجو در آب‌ها پرداختند. آنها هم چیزی پیدا نکردند و در گزارش خود در نهایت عنوان یوفو به معنای شیء پرنده ناشناس را برای آنچه آنجا سقوط کرده بود، انتخاب کردند.
بر اساس گزارش رسمی دولت، این جسم از جنوب به سمت شمال و در امتداد خط ساحلی نواسکوشیا حرکت می‌کرد. در یک نقطه از مسیرش متوقف و در هوا شناور می‌شود. حدود ساعت 11:20 با زاویه 45 درجه و در فاصله حدود 270 متری از ساحل، درون آب سقوط می‌کند.
طبق یافته‌های کارل، زمانی که پلیس سلطنتی کانادا به محل این حادثه رسید، یوفو هنوز در سطح آب شناور بود. همین‌طور گفته می‌شد این جسم، نوعی کف زرد رنگ از خود بیرون می‌ریخت.
در هفته‌های آتی، اتفاقات عجیبی رخ می‌دهد. بعد از اینکه تمام روزنامه‌ها و رسانه‌ها در کانادا این خبر را بازگو کردند، تنها چند روز پیش از اینکه ارتش، این حادثه را به عنوان یک رویداد مربوط به اشیای پرنده ناشناس طبقه بندی کند، جسم دیگری درست در همان نقطه وارد آب می‌شود. یک هفته در کف بستر آب در کنار جسم اولی آرام گرفته و بعد هر دو آنان در زیر آب به سمت خلیج بِین حرکت می‌کنند. در خلیج بِین نیز از آب خارج شده و هر دوی آنها به سمت آسمان پرواز می‌کنند. در این حال، نور یکی از آنها زرد رنگ و دیگری هم قرمز رنگ بوده است.
کارل توضیح می‌دهد: «مدارک زیادی وجود دارند که ثابت می‌کنند این وسیله یک یوفو است.
مهم‌ترین مدرک در این زمینه هم گزارش دولتی است که صراحتا اعلام کرده این جسم، منور، شناور غرق شده، هواپیمای سقوط کرده و در واقع جسم شناخته شده دیگری نبوده است